شاعر در مقدمه ی این کتاب برای خوانندگان فارس زبان نوشته است:
وقتی که شعر از کرانه ها بگذرد، چگونه زندگی دیگری در پیش می گیرد؟
شعر زمانی ازاد می شود که شاعرش به دام بیفتد و هیچ دامی بزرگتر و لذت بخش تر از آن نیست که شعر به زبان دیگری برگردانده شود. چنین چیزی به جمع شدن کلمات عاشقانه در دهانه ی تفنگ شباهت دارد و بسیار زیباست، مخصوصا اگر هدف این باشد که آن تفنگ شلیک کند. کلمه در شعر، موجودی فرومایه است. هرقدر هم که فرهنگ های لغت در کشف و توصیف آن بزرگ نمایی کنند ولی چیزی فراتر از یک واژه نیستند که در چهارچوب شعر قرار می گیرند و به گونه ای دیگر معنایشان را از دست می دهند. در نتیجه هیچ شعری به آن اندازه که مورد آزمایش و ساخت گرایی و تحلیل قرار می گیرد به ارائه ی معنا نمی پردازد. شاعر سزاوار آن است که جهان بینی اش را با دیدگاهی نامحدود بیان کند، آن هم از طریق شک کردن به هرتصور آماده ای که زندگی ارائه می دهد. آری! ما می توانیم همین حالا ریشه ی درختی را در سرزمینی دور تصور کنیم، سایه را تصور کنیم که بر روی هیچکس نمی افتد ولی می تواند از روی معنای پاییز به روی معنای بهار بخرد. آری، تنها با شعر می توان جهانی ساخت که سایه ها بتوانند در آن از نوری که همچنان در زندگی انسان پابرجاست کناره گیری کنند.