پرندهها با ستایش ما پرواز میکنند آسمانن برای پرواز پرندهها کوچک است تا لحظهای دیگر ما خبر مرگ پرنده را میشنویم ابرها نمیتوانند به اینهمه سؤال ما جواب بدهند ما از کجا به خیابان متروک و مرطوب آمده بودیم حرف از دستهای زنان رقتآور است آنان که میمیرند تا لحظهی مرگ طعم نعناع را نمیدانند دانستن طعم نعناع در لحظهی مرگ دیر است ابرها روی بندهای رخت آویخته میشوند شب سردی است تنهایی رقتآور است دستهای زنان رقتآور ما در خانه قدری عسل داریم با این مقدار عسل باید به جنگ پلیدیهای جهان برویم برای خوردن صبحانه ناهار شام دیر است خیلی دیر است.