سروانتس بخش بیشتر این رمان را در زندان نوشته است. سروانتس در داستان دنکیشوت آداب و رسوم ابلهانه روزگار خود که به شوالیهگری علاقه وافر داشتند را مورد انتقاد قرار میدهد. دن کیشوت داستان نجیبزادهی فقیری بنام " آلونزو کیشانو " است که دراتاق مخروبه خود تنها به خواندن کتابهای در مورد افسانههای قهرمانان مشغول بود . آلونزو طی ماهها چنان در ادبیات خیالانگیز فرو رفت که رفته رفته خود را در جهان تصورات، شوالیه ای توانا و شکست ناپذیر تصور کرد. یک روز زره فرسوده پدربزرگش را بر تن کرد، یابویی نیمه جان سوار شد ، نام خود را دن کیشوت نهاد و برای کمک به رنجدیدگان و مبارزه با ظالمان سفرش را آغاز کرد. دن کیشوت پهلوانی خیالی و بیدستوپاست که گمان میکند شکستناپذیر است. او به سفرهایی طولانی میرود و در میانه همین سفرهاست که اعمالی عجیب و غریب انجام میدهد.