سخت است کارفرمایی پیدا شود که در مورد گذشتۀ من سؤالات زیادی نپرسد. بنابراین از ستاره های اقبال خود تشکر می کنم که خانوادۀ گریک به طور معجزه آسایی به من شغل می دهند. پنت هاوس خیره کننده شان را با مناظری از سراسر شهر تمیز می کنم و در آشپزخانۀ براقشان غذاهای فانتزی آماده می کنم.. من می توانم مدتی اینجا به دور از هیاهو کار کنم تا به آنچه می خواهم برسم. همه چیز خیلی خوب پیش می رود، اما هنوز خانم گریک را ندیده ام. صدای گریه اش را می شنوم و لکه های خون را روی لباس هایی که برایش می شویم می بینم. به من گفته شده وارد آن اتاق نشوم. ولی یک روز نمی توانم جلوی خودم را بگیرم و ...