انگار که مراسمی آیینی باشد، زیر لب چیزی خواندی و از لای قرآن نفری یکی از همان عکسی که خودت داشتی دادی دستمان. عکس توی جیبت را بوسیدی. نگاهت را چرخاندی میان من و فاطمه و حمیدرضا و طوبی. گفتی: «اگه یه روزی پرسیدن علیرضا توسلی کی بود، بگین عاشق این آقا بود.» مکثی کردی و خیره شدی به چشمهای نافذ امام توی عکس «این همهٔ ارثیه که براتون میذارم»…