یک فروشنده کتاب عتیقه میلانی ۵۹ ساله است که حافظه اپیزودیک خود را به دلیل سکته مغزی از دست میدهد. در ابتدای رمان، او میتواند هر آنچه را که تا به حال خواندهاست به خاطر بیاورد، اما خانواده، گذشته یا حتی نام خود را به یاد نمیآورد. یامبو تصمیم میگیرد به سولارا، خانه دوران کودکیاش، که بخشهایی از آن را به دنبال یک تراژدی خانوادگی رها کردهاست، برود تا ببیند آیا میتواند گذشته از دست رفتهاش را دوباره کشف کند