باران به باد گفت،
«تو پیش بران و من تیرباران میکنم»
و هردو باغچه باغ را چنان کوبیدند
که گلها به زانو در آمدند،
و خسته و کوفته فرو خفتند... گرچه نمردند.
می میدانم که گلها چه احساسی داشتند.