یکی از پرسش های مهم سیاست گذاران عرصة اقتصاد در شرایط جهانی شدن و افزایش فقر ناشی از این پدیده آن است که آیا دولت ها باید نخست پیش از هرچیز در برنامه های توسعه ای خود، به دنبال رشد اقتصادی باشند تا به طور طبیعی و از طریق اثر سرریز و رخنه به پایین منافع رشد، فقر کاهش یابد، یا این که باید فقر و مسائل توزیعی را به طور مجزا و منفک از رشد نگریست و برنامه های خاصی برای فقرزدایی تدوین کرد؟ دربارة چیستی رابطة بین رشد اقتصادی و درآمد فقرا، متخصصین توسعه دهه ها است که در خصوص اهمیت نسبی رشد اقتصادی کل، سیاست های اقتصادی، سیاست های اجتماعی و برنامه های کمک برای تاثیرگذاری بردرآمد فقرا بحث می کنند. یک نگرش آن بوده است که رشد اقتصادی آن طوری که به اعضای غیرفقیر جامعه سود می رساند، به فقرا به آن نسبت سود نمی رساند. اما فرضیة نگارنده در کتاب این است : نخست این که بین رشد سریع اقتصادی و افزایش نابرابری، هیچ ارتباط نظام مند وجود ندارد و دیگر آن که رشد اقتصادی، فقر را کاهش می دهد؛ اگر نابرابری کاهش یابد یا بدتر نشود. بنابراین رشد یکی از اجزای کاهندة فقر است و جزء دیگر، کاهش نابرابری یا عدم تغییر آن است. نگارنده برای اثبات فرضیات خود نخست نظریه ها و کلیات و مفاهیم اقتصادی را بیان و سپس به مبحث ادبیات رشد، توزیع و فقر؛ روابط میان رشد اقتصادی، راهبردها و سیاست های رشد موافق فقرا، و… اشاره کرده است. از دیگر مباحث کتاب می توان بررسی تطبیقی ایران و برخی کشورهای جهان؛ آموزه های اسلامی و رشد عادلانة موافق فقرا، و راهبرد رشد عادلانة موافق فقرا از منظر اسلام و… را نام برد.