با بروز تحولاتی در هنر مدرن، همچون ظهور فرمهای انتزاعی در نقاشی یا رواج موسیقی آتونال، نظریۀ گسست کامل هنر مدرن از هنر سنتی مغربزمین بر سر زبانها افتاد و محملی شد برای طرح مباحثی نظیر «تعلقداشتن هنر به گذشته» و چهبسا افراطیتر از آن «پایان یا مرگ هنر». در چنین فضای فکریای، هانس گئورگ گادامر، فیلسوف برجستۀ آلمانی، در این جستار عمیق، که از مهمترین نوشتههای او در باب هنر است، با محور قراردادن ایدۀ «مشروعیت هنر مدرن» استدلال میکند که میان هنر گذشته و هنر مدرن پیوستگی هستیشناسانۀ عمیقی وجود دارد.
| او در تأیید دیدگاهش به تحلیل مبانی انسانشناختی تجربۀ هنری و زیباییشناختی، یعنی «بازی، نماد و عید»، میپردازد و به این ترتیب راه را برای تعریف جامعتری از مفهوم هنر هموار میسازد. به باور گادامر، حفظ آنچه تنها بهصورت گذرا وجود دارد، و تبدیل آن به نوعی دیرند، رسالت هنرِ امروز، هنر دیروز و هنر همۀ زمانهاست. ما در مقام مخاطب هنر باید بیاموزیم که به اثر هنری درست بنگریم، به آن گوش فرادهیم، آن را رمزگشایی کنیم و بخوانیم. تنها در این صورت است که اثر هنری، خواه سنتی باشد خواه مدرن، با ما سخن میگوید و از ما میخواهد که در آن درنگ کنیم.