زمانی، شبها که بچهها دور هم جمع بودند و چشم بزرگترها را دور میدیدند از قصههای ترسناکی که شنیده یا خیال کرده بودند برای هم تعریف میکردند. لذت این همنشینیهای هراسآور اغلب در بزرگسالی، حتی در کتابهایی که برای بزرگسالان نوشته میشود، از آدمیان دریغ میشود.
چارلز دیکنز در مجموعۀ داستانهای ارواح قدرت جادویی قلمش در ترسیم فضاهای تاریک و ترسناک را به کار میگیرد تا از تخیلات سویۀ بازیگوش ذهنش کابوسی زنده و باورکردنی برای مخاطب بسازد: صندلی کهنهای که از رازهایی سرنوشتساز خبر دارد؛ دوستی نویافته در مهمانی خلوتی در خانهای قدیمی که فردا صبح درمییابی هیچکس جز تو او را ندیده است؛ چرتی کوتاه در کالسکهای کهنه و رهاشده که به وقت بیداری یک یادگاری واقعی برای تو باقی گذاشته است؛ دختری که هیچگاه ندیدهای اما عینبهعین بر بوم نقاشی تو تصویر میشود.دیکنز که شیفتۀ روایتهای ترسناک و داستانهای اشباح بود در این داستانهای کوتاه نشان داده میتوان قلم ادیبانه و تصویرساز استاد رماننویسی را برای برساختن چنین داستانهایی نیز بر کاغذ نشاند و ساعاتی بسیار جذاب و خیالبرانگیز و گاه هراسآور را برای مخاطب رقم زد؛ مخاطبی که دلش برای وحشت و هراس شبهای کودکی تنگ شده باشد و از هر کتابی که میخواند انتظاری ادیبانه نیز داشته باشد.