هنگامی که عشق فرا می خواندتان،از پی اش بروید، گرچه راهش سخت و ناهموار باشد. هنگامی که بال های عشق در بر میگیردتان، خود را در آن بال ها رها کنید، گرچه در لابه لای ما پرهایش تیغ باشد و زخمی تان کند. و هنگامی که با شما سخن میگوید، باورش کنید، گرچه طنین کلامش رویاهایتان را بر هم زند، چنان که باد نا ملایم شمال، از باغ و گلستان تان، سرزمینی بی حاصل می سازد ، عشق،همان طور که تاج بر سرتان میگذارد، بر صلیب تان نیز میکشد. عشق،همان طور که می پروراند شما را، شاخ و برگ تان را نیز میزند و هرس تان میکند، عشق،همان طور که از تنه ی ستبرتان بالا میرود و ناز ک ترین شاخه هایتان را نوازش میکندکه در آفتاب می لرزند، به ریشه هایتان نیز فرود می آید و آن ها را که در خاک چنگ انداخته اند،می لرزند. عشق با شما چنین میکند تا رازهای دل خود را بدانید، و بدین سان،به پاره ای از قلب بزرگ زندگی بدل شوید. اما اگر از سر ترس،فقط در پی کام و ناز عشق باشید، بهتر آن است که عریانی تر را بپوشانید، از دسترس خرمن کوب عشق دور شوید، و به آن جهان یکنواخت و بی فصل بروید که در آن میخندید، اما نه با همه ی وجود، و میگریید، اما نه با همه ی وجود.