در این سال ها به دلیل مصیبت هایی که بر سرش آمده بود، شعرش ساده و شفاف شده بود، می گفت: "رنج و مصیبت و حرمان، تنهایی و پنجره های بسته ی شعر را صیقل می دهد. شعر باید شیشه ای شفاف شود که به آسانی بتوان از پشت آن شیشه ی شفاف جهان را دید و قضاوت کرد. شاعر باید قبل از زمستان احساس سرما کند و قبل از تابستان احساس گرما کند. وقوع شکوفه ها را باید سالیان قبل از میوه شدن به یاد بیاورد. حافظه گاهی برای شاعر زندگی بخش است، و گاهی شاعر در آوار حافظه گم می شود. شاعر باید با تخیل و رویا و حسرت و حس مرگ به جنگش برود. با سلاحی که از آسمان نازل می شود.