«هنوز نمی دانم. حدود ساعت ده و نیم صبح یکی از مستاجرهای طبقه ی دوم می بیند که در آپارتمان او نیمه باز است. اهمیتی نمی دهد و می رود خرید. وقتی ساعت یازده برمی گردد و می بیند در هنوز باز است صدا می کند: مادام آنتوان، مادام آنتوان. خانه هستید؟ وقتی جوابی نمی شنود وارد آپارتمان می شود و تقریباً می افتد روی جسد.»