این کتاب همان گونه که عنوانش، شریعتی و آینده تفکر ما، نشان می دهد درصدد است تا جامعه کنونی مان و نسلهای جدید آن را، که در پرتو تجربیات تاریخی چند دهه بعد از انقلاب ایران در افق تاریخی و معنایی جدیدی می اندیشند به تاملی دوباره در خصوص آرا و اندیشه های شریعتی و نسبتش با آینده تفکر، زندگی، جامعه و تاریخ ما دعوت نمایید، دعوتی که بی تردید با سوءتفاهم ها، خطرات، آسیب ها و چالش های بسیار سترگ و سهمگینی همراه بوده و خواهد بود. بی تردید بیژن عبدالکریمی نسبت به تغییر افق تاریخی و معنایی روزگار کنونی نسبت به دهه های پیشین به خوبی خودآگاه است و دعوت وی به هیچ وجه حاصل عدم درک تغییر شرایط و حدوث تغییرات بنیادین در چارچوب های فکری و فرهنگی جهانی و به تبع آن جامعه خود ما و ظهور افق های معنایی بسیار تازه و غیرمترقبه نیست. به همین دلیل وی موکدا بر این امر پافشاری دارد که این دعوت را نه در افق دیروز و تفکر دیروزین بلکه در چشم انداز فردا و تفکر فردایی باید فهم کرد. برای آن دسته از افراد بسیار معدود جامعه ما که دغدغه فهم حقیقت را به پای هیچ جزمیت بدیهی و مطلق انگاشته شده قربانی نمی رساند و حقیقت را همواره در فراسوی فضاهای ذهنی رایج و حاکم بر جامعه جست و جو می کنند آیا ممکن است در دعوت نامتعارف این متن حقیقتی نهفته باشد که ما را به تاملی فراتر از جزمیت ها، خشم ها و کینه هایمان فرا می خواند؟ شریعتی با ایدئولوژی چه نسبتی دارد؟ آیا آنچنان که روشنفکرانی مثل دکتر شایگان، دکتر طباطبایی و دکتر سروش مطرح کرده اند، وی دین را تبدیل به ایدئولوژی کرد و با تبدیل سنت تاریخی ما به ایدئولوژی مانع بزرگی شد برای آنکه ما ایرانیان بتوانیم عقل مدرن را بپذیریم؟ عبدالکریمی در صدد است تا نشان دهد بزرگانی چون دکتر شایگان، دکتر سروش و دکتر سید جواد طباطبایی در خصوص این انتقاد خویش به شریعتی دچار «اشتباه هرمنوتیکی» عظیم و فاحشی شده اند و به دنبال آن دچار تحریفی بزرگ از سنت تاریخی خود و به تبع آن موجب ستمی نابخشودنی به شریعتی و در نتیجه محروم کردن جامعه از یکی از بزرگ ترین سرمایه های عظیم معنوی و فرهنگی اش گردیده اند.