شب سر رسیده است. اکنون دیگر کلماتِ نوشتهشده را نمیبینم. دیگر هیچ چیز نمیبینم مگر دستِ بیحرکتم که از نوشتن برایتان بازمانده است. اما زیر شیشهی پنجره هنوز آسمان آبی است. رنگ آبی چشمان اورلیا پاریس باید تیرهتر شده باشد، میدانید، بهخصوص در شب. آن روزها چشمانش رنگش را از دست میداد تا بتواند به تاریکی زلال و بیانتهایی دست پیدا کند.
نام من اورلیا اشتاینر است.
در پاریس زندگی میکنم و پدر و مادرم در همینجا معلماند.
هجدهسال دارم.
مینویسم.