رفت کاغذی آورد که بالایش نوشته بود گواهی انجام خدمت وظیفه. گرفتم. تا کردم و جیبم گذاشتم. پوط نفت را برداشتم و گفتم برمیگردم. کبریت را هم برداشتم. پاپیام نشدند. تا کوچه بلورچیان دویدم. جنازه هنوز جلوی در بود. رویش نفت ریختم. کاغذ پایان خدمتم را توی جیب مرده گذاشتم و آتششان زدم. کلون زنانه را زدم و فرار کردم.