ابو عبید بازهم مشغول کارش بود و زن چند دقیقه ای به فکر فرو رفت. بعد انگار که بخواهد حرف مهمی به شوهرش بزند، گفت:«می دانی که باید خیلی مواظب رفتارت باشی؟! خوش به حالت! سعادت بزرگی پیدا کرده ای! سعی کن در این سفر به نواده ی پیامبر(ص) خدمت کنی. خدمت به امام محمد باقر(ع)، عبادت بزرگی است. سعی کن به همسفرت خوش بگذرد. اگر موفق شوی، ثواب بزرگی می بری! خوش به حالت!!»