در «فرانکلین گم می شود» فرانکلین از مادرش اجازه میگیرد تا به خانهی خرس برود و با دوستانش بازی کند. مادر به فرانکلین گوشزد میکند که حواسش باشد تنهایی به جنگل نرود و سر ساعت ۶ برای شام خانه باشد.
وقتی فرانکلین به خانهی خرس میرسد، خرس، روباه، غاز و سمور آبی در حال قایمباشکبازی هستند. نوبت فرانکلین است که چشمهایش راببندد. او خرس را زیر بوتهی تمشک و سمور و غاز را زیر پل پیدا میکند ولی از روباه خبری نیست. برای پیدا کردن روباه همه جا را میگردد و بدون آنکه متوجه شود، وارد جنگل میشود. ساعت نزدیک ۶ است، دوستان فرانکلین فکر میکنند او به خانه برگشته است. ساعت ۶:۳۰ است و پدر و مادر فرانکلین که نگران شدهاند، برای پیدا کردن پسرشان از خانه بیرون میروند.
هوا تاریک شده و فرانکلین نمیداند از کدام راه به خانه برگردد. در لاک کوچک و تاریکش میخزد و منتظر میماند. بالاخره صدایی آشنا به گوشش میخورد. مثل اینکه کسی نام او را صدا میکند. صدای پدر و مادرش است که او را صدا میکنند.
فرانکلین همراه پدر و مادرش به خانه برمیگردد. بعد از خوردن شام، فرانکلین قول میدهد که دیگر این اتفاق تکرار نشود.
« فرانکلین گم می شود » از مجموعه داستانهای فرانکلین است که در ۳۰ جلد به ترسها، نگرانیها و مشکلات رفتاری کودکان میپردازد. داستانهای فرانکلین به ۳۸ زبان ترجمه شده است و نزد کودکان سراسر دنیا محبوب است.
در داستانهای فرانکلین، هر داستان با شمردن تواناییها و کارهایی که فرانکلین از عهده آنها برمیآید شروع میشود و سپس به مشکلات و ناتوانیهای او میپردازد. این نکته از ویژگیهای این کتاب است و به مخاطب نشان میدهد که هر انسانی مجموعهای از تواناییها و ناتوانیهاست.