این نمایشنامه بر اساس زندگی سردار افسانه ای روم، گایوس مارسیوس کوریولانوس که پس از مخالفت و ناسازگاری مردم دربرابر رهبری اش تصمیم به انتقام از آن ها می گیرد و به دشمن می پیوندد نگارش شده است، اما زنانی در این میان از پای نمی نشینند تا اینکه او را از این راه بازمی دارند…
بانوان ، بر زمین بیفتید ،مگر کوریولانوس را با زانوانمان شرمسار کنیم لقبش بیشتر در خور نخور و استیلاست تا رافت و مدارا . بیایید بر خاک بیفتیم که گفتنیها همه گفته شد.
تمنا می کنم، پسرم، اکنون سراغ این جماعت برو و این کلاه بی لبه را نه بر سر که بر دستت گیر به خاکساری، چنان که از تو توقع دارند؛ زانوهایت را با زمین آشتی ده، که عمل آدمی بس نافذتر از کلماتش می نماید و چشم این گولان بیش از گوش هاشان در تحصیل کوشاست؛ مکرر سرت را به تعظیم خم کن و پشتت را دوتا، گویی که در کار تادیب طبع پر غرور خویشی، افتاده چون رسیده ترین توت ها که تاب دست چیننده را ندارند و افتادن می گیرند؛ و دوباره بگوی شان که تو سرباز آنانی و چون حاصل حرب و هنگامه ای، میانه چندانی با نرمی و مدارا نداری؛ نیز اقرار کن که این رفتار برازای سربازی چون است، همچنان که ایشان را در مدعای مهر و دوستداری از جانب مهتران محق می دانی و در آن به راستی می کوشی، از حال تا همیشه و تا حدی که زور و عزمت روا می دارد.