در رمان حاضر، فرزند یکی از رهبران فرقه مذهبی غیررسمی برای تحصیل پزشکی به شهر لاهور میرود تا بتواند در آینده به سایر اعضای فرقه خدمت برساند. اما وی (که خود راوی قصه نیز هست) به جای تحصیل، به فرقه مخالفِ فرقه خود میپیوندد. سپس به شهر خود رونیز بر میگردد و در آنجا رهبر فرقه، وی را مأمور به نگارش تاریخِ فرقه میکند.