کاملا روشن است که فرد وقتی گزینه دیگری در برابر خود ندارد، مفهوم «انتخاب» را درک نمی کند. البته این هم برداشت رایج نادرستی است که فرض کنیم افراد می دانند که برای متفاوت فکر کردن، عمل نمودن و حرف زدن گزینه دیگری دارند. درواقع نمی توانیم از تنها چیزی که از آن شناخت داریم دست برداریم، مگر اینکه بفهمیم چیز دیگری هم هست؛ همانطور که نمی توانیم از رفتار کنونی خود دست برداریم مگر اینکه رفتار جایگزینی برای آن پیدا کنیم یا کسی چنین پیشنهادی به ما بدهد. به همین دلیل به عنوان مشاور، درمانگر یا مربی، به عنوان بخشی از مسئولیت حرفه ای خود باید بخواهیم و بتوانیم تا مفاهیم آموزشی-درمانی مانند رفتار کلی، تصاویر آلبوم شخصی یا خواسته ها (دنیای مطلوب)، مهارت های پرسش گری، ادراک و… را به مراجعان آموزش دهیم. به ویژه برای کسانی که راه جایگزینی برای دریافت و ادراک شرایط و موقعیت ها، بیان یک مفهوم، انتقال دیدگاه خود و درک و فهم یک باور یا ارزش را ندارند، آموزش و فراهم سازی جایگزین های ممکن، بسیار ضروری است. وقتی فردی درد احساسی یا هیجانی زیادی تجربه می کند می تواند جهت و راه طولانی و پایداری را که در آن قرار دارد به خوبی ادراک کند و قادر است تشخیص دهد که در فرایند تکرار یک چرخه معیوب و ناکارآمد گیر افتاده است. همچنین اگر بخواهد می تواند از دیگران بازخورد دریافت کند و یا متوجه شود که با رفتارها و اقدامات کنونی اش خودش در ایجاد این شرایط چه سهمی ایفا می کند و آیا آماده است شیوه جدید فکر کردن و عمل کردن را یاد بگیرد؟ وقتی این مراحل اولیه انجام گرفت، آنگاه منصافه است بگوئیم او «انتخاب» دارد و الان که در تعارض قرار دارد، باید «انتخاب» کند. البته هیچ کاری انجام ندادن هم یکی از انتخاب هاست.