این رمان درباره شکلگیری یک عشق در بستر زمانی جنگ است. «مریم»، دختر زیبایی است که دست رد به خواستگارانش میزند و در خیالش معشوقی را تصور میکند که هنوز به خواستگاریاش نیامده، اما مریم مفتون او شده و رؤیای وصالش را در سر میپروراند. مریم همیشه برای رؤیاهایش لباسهای مُد روز میپوشاند و آنها را از آقای «سیمون» در بازار «حناالشیح» تهیه میکند. یک روز که مریم برای تهیه لباس به بازار رفته بود اتفاق جالبی برایش رخ میدهد و ... .