این نمایشنامه داستان عاشقانه غم انگیزی را در خود جای داده و دلدادگی دو جوان را از دو خاندانی که سال هاست با یکدیگر خصومت و دشمنی دارند و در این راه از ریختن خون هم اجتناب نمی کنند به تصویر می کشد. رومئو و ژولیت که دل در گرو یکدیگر دارند، با آگاهی از دشمنی میان خانواده هایشان به شکلی پنهانی پیوند ازدواج را میان خود شکل می دهند؛ اما از بداقبالی آن ها حوادث دست به دست یکدیگر می دهند تا رومئو تبعید شود، و ژولیت برای در امان ماندن از ازدواجی که پدرش ترتیب آن را داده، دست به نوشیدن دارویی بزند که مرده به نظر برسد تا همسر پنهانی اش از تبعید باز گردد. رومئو اما با خبر شنیدن مرگ معشوق خود، باز می گردد و در کنار بدن بی جان او دست به نوشیدن زهر و گرفتن جان خود می کند. ژولیت که از خواب مرگ آسا برمی خیزد با دیدن جسد محبوب خود، طاقت نمی آورد و به خودکشی دست می زند. مرگ دو جوان عاشق که ریشه در دشمنی خاندان آن ها دارد، بزرگان را بر آن می دارد تا دست از خصومت بکشند و از در آشتی درآیند.
رومیو- افسوس! در چشمان تو مخاطراتی نهفته است که از بیست شمشیر آنان هم ترسناک تر است
تو نگاهی پر از محبت بمن بکن و در آنصورت
من در مقابل دشمنی آنها روئین تن خواهم بود.
جولیت- من به خاطر تمام دنیا حاضر نیستم تو را اینجا ببینند.
رومیو- تاریکی شب پوششی است که مرا از چشمان آنها پنهان میکند
و اگر تو مرا دوست نداشته باشی بگذار مرا اینجا بیابند.
شایسته تر است که زندگی من با تنفر آنها پایان یابد
تا اینکه بدون عشق تو طولانی شود.
جولیت- چه کسی تو را بدینجا رهبری کرد؟
رومیو- عشق بود که مرا وادار کرد راه را پیدا کنم
او بمن پند خود را داد و من چشمان خویش باو دادم
من ناخدا نیستم ولی اگر تو در آن سرزمین پهناوری بودی که دورترین دریا ساحل آنرا شسشتو میدهد
بخود جرات میدادم که برای چنین متاعی آن سفر را آغاز کنم
جولیت- تو میدانی شب نقاب خود را بر چهره من افکنده است
والا گونه شرمسار مرا از آنچه تو از دهان من
امشب شنیدی میدیدی
ولی دیگر تعریف بکنار، آیا تو مرا دوست داری؟
میدانم که خواهی گفت: «آری» و منهم حرف تو را باور میکنم.
ولی اگر سوگند یاد کنی، شاید روزی بیوفائی خود را آشکار سازی
میگویند پیمان شکنی عشاق، خدای خدایان را بخنده وامیدارد.
ای رومیوی مهربان! اگر تو مرا دوست داری باوفا و صفا آنرا ابراز کن
یا اگر تصور می کنی مرا بیش از حد بآسانی بدست آورده ای بگو تا بتو ترشروئی و تندخوئی کنم و جواب نفی بدهم
تا اینکه در طلب عشق من تلاش کنی والا بهیچ قیمتی حاضر نیستم.
در حقیقت ای مونتاگوی پاکباز، عشق من حدی ندارد
و در نتیجه شاید تو رفتار مرا حمل بر سبکی بکنی
ولی ای مرد شریف باور کن من حقیقت و صفای خود را
بیش از کسانیکه با حیله خود تظاهر به دوری میکنند ثابت خواهم کرد.