فلسفه یکی از انواع شناخت است و دانشی تعقلی را تشکیل می دهد راجع به کلیت وجود یا کلیات وجودی برای نیل به قطع و یقین. مع هذا کسب و تولید این دانش توسط هر دو جنس به یکسان صورت نمی گیرد و لذا شایسته است در علل و دلایل این امر کنکاش گردد. یکی از دلایل بی علاقگی زنان به فلسفه و گرایش کمتر آنها در انتخاب این رشتة دانشگاهی، احساس سرخوردگی دانشجویان دختر این رشته یا انگشت شمار بودن فلاسفة زن می باشد. حضور پررنگ زنان فیلسوف امروزین در عرصة فلسفه از یک نظر می تواند منضم به دیدگاه های دیگر در این حوزه تلقی شود؛ اما واقعیت این است که فلسفه پردازی های آنها مانند سایر حیطه های معرفتی بنیان برافکن است و نوسازی بینش ها و روش ها و موضوعات فلسفی را اقتضا می کند که تاکنون صرفاً بیانگر منویات مردان بوده است. آخر نمی شود وارد تمدن جهانی هزارة سوم شد و اهداف ارزشمندی چون بی سالاری و خرد دوجنسیتی را بدون غنای عقل در عاطفه پی گرفت یا معرفت شناسی برآمده از دیدگاه های متفاوت را برای اجماع گفتمانی بر سر صدق و حقانیتش در عرصه های وجودی دست کم گرفت. کتاب حاضر گامی است هرچند بسیار ابتدایی در این راستا و می کوشد نسبت جنسیت و فلسفه را بر این سیاق پی گیرد.