نویسنده در این داستان به روابط سنتی و ناموسپرستی اهالی امریکای لاتین میپردازد. در این روایت روزنامهنگارانه در روستایی کوچک در کلمبیا، «بایاردوسان رومان» ثروتمند با «آنخلا بیکاریو» ازدواج میکند. در شب زفاف بایارد، متوجه میشود که نوعروسش باکره نیست. بایارد، موضوع را به پدر آنخلا میگوید. آنخلا، گناهکار را جوانی به نام «سانتیاگو نصار» معرفی میکند که از همسایههای خانواده بیکاریو در روستاست. برادران آنخلا برای دفاع از آبروی خانواده، سانتیاگو را میکشند و... .