ای زمانه، تو بر هنرنماییهای دهشتزای من پیشی میگیری. عزم گریزان، اگر بیدرنگ به عملش نکوشیم، هرگز دوباره به چنگ نخواهد آمد. از این لحظه، همهی نوزادان دلم به نوزادان دستم بدل خواهند شد و اینک برای اینکه کردار بر تارکِ پندارم تاج نهد، بگذار این کار گفته و کرده شود، ناگهان به کاخ مکداف خواهم تاخت، فیف را خواهم گرفت و زن و فرزندان و همهی روانهای نگونبختی را که از تبار اویند، از دمِ تیغ خواهم گذراند. دیوانهوار لاف نزنیم. پیش از آنکه عزم به سردی گراید، کار صورت خواهد گرفت، ولی خیالپردازی بس است! این سرداران کجایند؟ بیا و مرا نزد آنان ببر.
بیرون میروند.
صفحه ۱۳۶