دربارۀ کتاب دخترک با همه ی پرنده ها دوست بود
دخترک با همه پرندهها دوست بود. روزها مینشست و برایشان نی میزد و دانه میپاشید. پرندهها دوروبرش میچرخیدند و آواز میخواندند؛ تا اینکه یک روز سروکله روباهی پیدا شد. آن روز وقتی دخترک برای پرندهها قصه میگفت، روباه تخم پرندهای را برد، پرندهها سایه روباه را دیدند که دور میشد. دخترک و پرندهها دنبالش رفتند و... .