داستان «آرزوهای بزرگ» از زبان پسر 7 سالهای به نام «پیپ» روایت میشود و تا 35 سالگی او ادامه پیدا میکند. پیپ، پسری است که با خواهر و شوهرخواهر آهنگرش زندگی میکند. آنها زندگی محقر و فروتنانهای را در کلبهای روستایی میگذرانند. مدتزمانی میگذرد و زنی میانسال و ثروتمند به نام «خانم هاویشام» از پیپ میخواهد تا گاهی برای حرف زدن و همنشینی به او سر بزند. هاویشام، زنی بداخلاق است که در عمارتی قدیمی، فرسوده و نامرتب، که در آن غم و اندوه گذشته موج میزند زندگی میکند. معشوقه خانم هاویشام درگذشته و درست هنگام مراسم عروسی، او را ظالمانه ترک کرده است. به همین دلیل او از مردها متنفر است و میخواهد که از آنها انتقام بگیرد. خانم هاویشام، دخترخواندهای زیبا، اما مغرور و لجوج به نام «اِستِلا» را به سرپرستی گرفته است تا او را مثل خودش متنفر و کینهجو از مردان تربیت کند. پیپ پس از مدتی رفتوآمد به این خانه دلبسته استلای مغرور میشود. اما درست از زمانی که دخترک او را به خاطر شرایط زندگیاش تحقیر میکند، پیپ آرزوهای بزرگی را در سر میپروارند و این آرزو رهایی از زندگی محقر روستایی و زندگی کردن مثل نجیبزادگان و اشراف است. از این لحظات داستان پیپ پی آرزوهای بزرگ خود میرود و با حوادث و اتفاقات و درنهایت پایانی عجیب مواجه میشود.