کتاب «غروب بتها» در هشت فصل روایت شده است. «نکتهپردازیها و خدنگاندازیها» عنوان فصلی است که در آن نیچه 44 عبارت و جمله را به صورت جداگانه نوشته است که هرکدام مضمونی خاص را دنبال میکنند: «شادمانی چه کم مایه میخواهد! نوای یک نیانبان و بس. بیموسیقی زندگی که زندگی نبود! آلمانیها گمان میکنند که خدا هم آواز میخواند». در فصل دوم «مسئله سقراط»؛ نیچه مفهوم زندگی را هدف میگیرد و اندیشههای سقراط به عنوان نمایندهای از تفکر بیارزشی زندگی را بررسی میکند: «فرزانهترین مردان همه روزگاران درباره زندگی یکسان داوری کردهاند: زندگی به هیچ نمیارزد... همیشه و همهجا همین آوا از دهانشان شنیده شده است: آوایی آکنده از شک، از اندوه، آکنده از بیزاری از زندگی، از نپذیرفتن زندگی». در فصل بعدی با عنوان «عقل در فلسفه»؛ نیچه درباره مسائل بنیادی فلسفه مثل حقیقت، نمود و صیرورت (شدن) سخن میگوید. فصل چهارم کتاب با عنوان «اخلاق همچون ضد طبیعت»؛ نگاهی انتقادی به دین مسیحیت به دلیل سرکوب امیال انسانی دارد. نیچه از روحانی کردن و سرکوب کردن طبیعت و هوس انسان گلایه میکند: «کلیسا با شورها با ریشهکن کردنشان میجنگد، با ریشهکن کردن به هر معنایی: روشاش، «درمان» اش، اختهگری است. هرگز نمیپرسد که «یک هوس را چگونه میتوان روحانی و زیبا و خدایی کرد؟». فصل پنجم «چهار خطای بزرگ انسان» را معرفی میکند. «جابهجایی نتیجه و علت»، «رابطه نادرست علیت»، «علتهای حاصل از وهم و خیال بشر» و «اراده آزاد» چهار خطای مطرحشده در این فصل هستند. در فصل ششم «بهبودبخشان بشریت»؛ حقیقت و واقعیت اخلاقی انکار میشوند. همچنین، روح و اخلاق آلمانی بررسی میشود و جامعه آلمان روبه نابودی توصیف میشود. فصل هفتم «پویندگیهای مرد نابههنگام» نام دارد. در این فصل نیچه، از بسیاری از اندیشمندان و مکاتب مثل سوسیالیسم و آنارشیسم انتقاد میکند. به عنوان مثال «ویکتور هوگو»، دریای چرندیات و «امیل زولا»، لذت بردن از بوی گند توصیف میشوند. «داستایوفسکی» و «استاندال» تنها کسانی هستند که، نیچه آنها را ستایش میکند. در فصل انتهایی نیز با عنوان «آنچه من وامدار باستانیانم»؛ نیچه از تأثیر یونانیان باستان بر افکارش سخن میگوید.