دربارۀ کتاب عشق سال های وبا
در کتاب «عشق سالهای وبا»، «فلورنتینو»، جوانی لاغراندام و نحیف از خانوادهای متوسط است. او در کودکی پدرش را از دست داده است و با مادرش زندگی میکند. در جوانی در تلگرافخانه مشغول کار میشود و وقتی برای رساندن یک تلگراف به خانهای وارد میشود با دیدن «فرمينا»، دختر خانواده، عاشق او میشود. فرمینا که مادرش را در کودکی از دست داده است با پدرش زندگی میکند. پدرش ثروتمند است اما پیشینه شغلی مشکوکی دارد، از خانواده اشراف نیست اما خیالهای خاصی برای ازدواج دخترش با خانوادهای با اصلونسب دارد و او را به مدرسه غیرانتفاعی میفرستد. مدرسهای که به دختران خانوادههای محترم، هنر کدبانوگری میآموزد. فلورنتینو، اهل مطالعه و صاحب قلم است (کتابخوانی که در طی سالهای سال کتابخوانی هرگز نفهمید چه کتابی خوب است و چه کتابی بد) و قبل از اظهار عشق به اندازه یک کتاب، نامه عاشقانه ارسالنشده، به معشوقش نوشته است. اما بالاخره به کمک دیگران ابراز عشق صورت میپذیرد و جوانههایی از عشق دوطرفه پدید میآید. عشقی مکاتبهای و بیآلایش. پس از اطلاع پدر از عشق دخترش، او سعی میکند با دورکردن آن دو، آتش این عشق را خاموش کند، بنابراين او را به مسافرتی طولانی میبرد. پس از بازگشت و مواجهه دو عاشق، فرمینا ناگهان احساس میکند که عشقی نسبت به فلورنتینو ندارد، از اينرو قضیه را تمام میکند! پس از این ماجرا، سروکله ضلع سوم داستان یعنی دکتر «خوونال اوربینو» پیدا میشود. دکتر اوربینو، جوانی است از خانوادهای اشرافزاده که برای تحصیل علم طب به اروپا رفته و با کولهباری از علم و کلاس و انگیزه به شهر خود بازگشته است... .