«سپیدهدم خدایان مشرقی»، ریشه در تجربیات شخصی «اسماعیل کادار» و رویدادهای تاریخی دوران زندگی او دارد، اما نه میتوان آن را اتوبیوگرافی قلمداد کرد و نه یک اثر تاریخی. کتاب، داستان مرد جوانی است بسیار شبیه به خود اسماعیل کادار، اما در هر حال او یک نفر دیگر است. آنطور که «النا کادار»، همسر اسماعیل کادار در نامههای قدیمی همسرش جستوجو کرده، درست است که روابطی با چند دختر جوان روس داشته و اوقات خوشی را با آنها گذرانده اما اسم هیچکدام از آنها «لیدا اسنگینا» نبوده و حتی هیچ شباهتی هم به او نداشتند. همه شخصیتهای این داستان درحقیقت اساتید و دانشجوهای واقعی مؤسسه «گورکی» بودند که در پایان کتاب به نام و زندگینامه برخی از آنها اشاره شده است. در بخشی از این رمان میخوانید: «همانطور به پرسه زدن ادامه میدادم و با خودم فکر میکردم که چطور بیشتر این آدمها نویسندههای مشهوری بودند که مُدام کتابهایشان را به هم تقدیم میکردند. بیشتر بچههایی که روزها با سروصدا، آن اطراف میدویدند و بازی میکردند، شعرها و داستانهایی داشتند که والدینشان به آنها تقدیم کرده بودند و میتوانستیم حدس بزنیم که فقط بعضیهایشان آن کتابها را خوانده بودند. مثل زنهای مسنی...».