هنگامی که ما با احساسات زندگی می کنیم، نه حقایق، یا با درک مبهم زندگی می کنیم، نه قول ها، روابط ما اغلب به طور مداوم به اختلاف نظرهایی می رسد که ناشی از تمایل به «حق با من است» در مورد این یا آن چیز است. مشکل خود مواردی نیستند که شما در مورد آن ها اختلاف نظر دارید، حتی اگر گاهی اوقات کاملا به نظر برسد که چنین است. مشکل این است که شما هر دو آن ها را بزرگ می کنید و مدام زیرورو می کنید. آن وعده هایی که شما را به آرام ترین و معقول ترین لحظاتتان هدایت کرده اند، در مواقع تنش، ناراحتی یا بی تفاوتی، قدرت یکسانی ندارند. به این فکر کنید که همه این اتفاقات به خاطر بار عاطفی، حرص برای تسلط، و حفظ موقعیت برتر، نصیب شما می شود. آری، قدرت. و دوباره باید تاکید کرد، مهم نیست که چگونه این کار را انجام می دهید. شما می توانید فردی با صدای بلند، مجادله گر، یا کسی باشید که عصبانی هستید اما آرام نشسته اید. تقریبا به طور همزمان که از حق به جانبی خود لذت می برید، جایی در پس ذهن خود، می دانید که این آشغال بازی جواب نمی دهد. بگذارید آن لحظه ها همین الان وارد ذهنتان شوند. هر زمان که تحت فشار قرار گرفتید، به آن احساس آشنا و روش معمول خود برای مدیریت رابطه توجه کنید. اغلب، وقتی رابطه شروع می کند به سرد شدن و پژمردگی، حتی اگر برای یک سری چیزهای جزئی یا موقتی باشد، می گوییم «لعنت بهش، من از این رابطه بیرون می رم»، گاهی اوقات به معنای واقعی کلمه، گاهی اوقات فیزیکی، گاهی اوقات عاطفی یا ذهنی، اما، نتیجه یکسان است. ما دیگر مثل گذشته در این رابطه نخواهیم ماند. در گریزهای ذهنی خود، شاید کسی بهتر را پیدا کنید. کسی که اهمیت می دهد، مناسب تر است، آدم درست، همانی که باید باشد.