قمر رویش را بهسوی خورشید گرداند و گفت: «خورشید، من ماهم. کمی خجالت بکش و پایین برو!» اشعۀ خورشید پخش بود و مثل آتش همهجا را فرا گرفته بود. همهچیز در سکوت فرو رفته بود؛ چند درختچۀ خشکیده تُنُک، بوتههای خار و تپههای عقیم. قمر با اندام باریکش، پوشیده در جامۀ سیاه برخاست، عبای بزرگ سیاهش را بر سر کشید، خم شد و قدری برگ خشک برداشت، آن را در دامن پیراهنش گذاشت و لبههای پیراهنش را تا کرد. برگها را گیراند و گفت «بیا جانم! این حالت را خوش میکند. بو بکش و سرفه کن! خدا دارد من و تو را عذاب میدهد، چرایش را نمیدانم.»
[بخشی از متن کتاب]
چیزی دور گردنت سومین مجموعه داستان به قلم زنان نویسندۀ کشورهای مختلف جهان است که در نشر هنوز منتشر شده است. تنوع موضوعات و گوناگونی شیوۀ نگاه به زندگی زنان در کشورها و فرهنگهای مختلف از نکاتیاند که این مجموعه داستان را خواندنی میکنند.