در روزگاران قدیم، مردی خبردار شد که در سرزمین بسیار دور شعلهای مقدس وجود دارد که وجودش گرمی بخش زندگی خواهد بود. پس به راه افتاد و سرانجام به آن شعلهی مقدس رسید و بارقهای از آن را برداشت تا به زندگی خود و افرادی که دوستشان دارد، گرمی بخشد. در راه مردی بیپناه را دید که از سرما میلرزید، ابتدا تصور کرد که نباید حتی قسمتی از شعله را به این مرد معمولی، که او را نمیشناسد بدهد، اما بعد پشیمان شد و مقداری از آن را به او داد. در راه طوفانی در گرفت و هر چه تلاش کرد نتوانست از خاموش شدن شعله جلوگیری کند. راه بسیار زیادی را آمده بود و توان بازگشت نداشت ولی میتوانست نزد مرد بیسرپناه برگردد و شعلهای از او بگیرد. پس این چنین با شعلهای که چندی پیش بخشیده بود، به خانهاش بازگشت. کتاب حاضر حاوی 40 داستان کوتاه از همین دست و با موضوع محوری «عشق و ایمان» است. عنوان برخی از این داستانها شادی، نوازندهی کوچک، عشق و دیوانگی، تفاهم، قاصدک عشق، سیاه و سفید، زندگی، گفت و گو، و ناگشوده است.