سال ۱۸۵۹ نویسندهٔ دردهای عمیق انسان تصمیم می گیرد پس از ۱۰ سال سکوت، رمان جدیدش را بنویسد. به برادرش نامه ای ارسال می کند و می گوید: «من به این رمان خیلی باور دارم.»
داستایفسکی به سیاق همیشگی خود باز هم به سراغ قهرمانان مورد علاقه اش، رنج دیدگان و خوارشدگان، می رود و با توصیف و تشریح زندگی پرمحنت و واکاوی انگیزه های روانی این طیف روند تبدیل شدن انسان های آسیبب دیده و مظلوم به ظالمانی خودکامه و بی رحم را به تصویر می کشد. داستایفسکی مدت دو سال روی داستان روستای استپانچیکووا و ساکنانش کار کرد و سرانجام آن را سال ۱۸۵۹ در شماره های نوامبر و دسامبر نشریهٔ یادداشت های وطنی به چاپ رساند. این داستان سال ۱۸۶۰ به عنوان یک کتاب به طور مستقل منتشر شد. شروع کار روی این داستان به زمان تبعید و اقامت داستایفسکی در سیبری برمی گردد. با این حال او این اثر را با وقفه ای طولانی به پایان رساند و طی این مدت روی داستان دیگری به نام خواب عمو جان نیز کار کرد.
«مدت ها در پترزبورگ خانه نشین بودم.... باید جهان واقعی را می دیدم. اما می ترسیدم که جهان اندازهٔ قلبِ من نباشد. من نگرانِ دست هایم بودم، نگران اشک هایم در خیابان های سردِ روسیه که روی گونه های بی گناهم جاری می شدند و این ترس ها تمامی ندارند.»