خودخوری کافی است! خجالت دارد! فرشته کوچولویم، چگونه این خیالات به سرتان می زند؟ شما بیمار نیستید، جانم، به هیچ وجه بیمار نیستید. همچنان چون غنچه ای می شکفید، واقعا می شکنید، رنگتان کمی پریده است اما به هر حال در حال شکفتن هستید. این چه خواب ها و رویاهایی است که شما می بینید؟ کبوترکم، خجالت آور است، کافی است. شما به این خواب ها به هیچ وجه اهمیت ندهید. پس چرا من خوب می خوابم؟ پس چرا بلایی به سرم نمی آید؟ دخترم، شما به من نگاه کنید. برای خودم زندگی می کنم، با آرامش می خوابم، تندرست، سردماغ، جوان، زنده دل و با نشاط هستم. تماشایم لذت دارد. کافی است، کافی است، جگرم، خجالت دارد. بر خودتان مسلط شوید. من آخر می دانم در سر کوچولوی شما چه ها می گذرد. همین قدر که کوچک ترین بهانه ای پیدا کنید، خیال بافی و غصه خوری شروع می شود…