آب عرق های تنش را می شست و پایین می رفت. صدای تلفن را شنید. آب را قطع کرد و حوله را به خود پیچید و از حمام بیرون آمد. کی این موقع به او زنگ می زند؟ نیمه شب بود. هول به دلش افتاد. برای مادرش اتفاقی نیفتاده باشد تا به تلفن رسید، زنگ قطع شد. به شماره نگاه کرد، شماره مادرش نبود. احساس راحتی کرد. لباسش را که پوشید، دوباره تلفن زنگ زد. گوشی را برداشت
« بله.. الو.. الو»
صدای فروخورده ای را شنید:
« دخترم...»