طوقی به خانه برگشته بود. پرده را کنار زد، رشته های برف پایین می ریخت. کوه سفید شده بود و درخت ها و خانه ها پوشیده از برف. دیشب خواب کبوترها را دیده بود. در خانه قدیمی بود. کبوتر طوقی روی شانه ی او نشسته بود و از کف دستش دانه بر می چید. (از متن کتاب)