پارادوکس یک روان‌پزشک در ایران

    در این مطلب می‌خوانید:

شما به‌عنوان روان‌پزشک اجتماعی درخصوص مفاهیمی مثل اضطراب، افسردگی و خشم در وضعیت امروز جامعۀ ایران تأملاتی انجام داده‌اید؟ اصلاً آیا اضطراب و افسردگی در هرشکلی نمودی از یک بیماری روانی است؟

جلالی: نه الزاماً. اما باید به این نکته هم توجه کنیم که بین بیماری روان‌پزشکی و عدم سلامت روان تفاوتی قائل شویم. اگر به تعریف سازمان بهداشت جهانی از سلامت روان هم مراجعه کنیم، می‌بینیم که «سلامت روان» تنها نبود «بیماری روانی» تلقی نمی‌شود. مثلاً اگر شخصی «بیمار» نباشد، به این معنی نیست که از نظر روانی حتماً در وضعیت مطلوب یا مناسبی قرار دارد.

با چه معیارهایی می‌توانیم این مفاهیم را توضیح دهیم یا اندازه‌گیری کنیم؟

جلالی: ما می‌توانیم با تعاریفی که نظام‌های طبقه‌بندی مشخص برای اختلال روانی به ما می‌دهند به سنجش وجود یا عدم وجود اختلال روان در فرد یا افراد بپردازیم و به نتایج مشخصی برسیم، اما علاوه‌بر این باید متوجه باشیم که سلامت روان هرکس نه‌فقط به خود او که به شبکه‌های بزرگ و کوچک مختلفی که فرد در آن عضویت دارد گره خورده است؛ جامعه مهم‌ترین و بزرگ‌ترین شبکۀ ارتباطی است. درواقع سلامت روانی افراد به وضعیت اجتماعی ارتباط دارد. این نوع نگاه به روان یک فرد، روان‌پزشکی اجتماعی و جامعه‌شناسی را به‌هم نزدیک می‌کند. بنابراین وقتی درمورد سلامت روانی افراد در جامعه صحبت می‌کنیم، باید بدانیم که عوامل کلانی وجود دارند که بر سلامت روان افراد، و شکل اندازه‌گیری آن تأثیر می‌گذارند. زمانی که در یک فرد اختلالی مشاهده می‌کنیم، باید بدانیم که چه‌بسا این اختلال فردی، می‌تواند برایند اختلالی در ابعاد اجتماعی باشد.

چطور می‌توانیم این مفاهیم را به‌شکلی درخصوص وضعیت جامعۀ ایران به کار بگیریم؟ اصلاً چه شاخصه‌هایی برای توضیح سلامت روانی جامعه وجود دارد؟

جلالی: سلامت روان چیزی بیش از عدم وجود اختلالات یا بیماری‌های روانی است. در تعریف WHO (سازمان بهداشت جهانی) دربارۀ سلامت آمده است: سلامتی عبارت است از رفاه کامل جسمی،‌ روانی و اجتماعی،‌ نه‌فقط فقدان بیماری یا ناتوانی. درنتیجه می‌توان گفت‌ سلامت روان حالتی از «بهزیستی» – زیستن در شرایطی بهتر – است که در آن فرد به توانایی‌های خود پی می‌برد، می‌تواند با استرس‌های عادی زندگی کنار بیاید، بر اطرافیان و دوستان خود اثرگذار باشد و همچنین می‌تواند نقش‌‌های اجتماعی‌‌اش را به‌خوبی ایفا کند. شاید فردی در این موارد توانایی خود را کاهش‌یافته ارزیابی کند اما طبق معیارهای طبقه‌بندی اختلالات روان‌پزشکی آمریکا، که مورداستفادۀ ما در ایران برای تشخیص است، هنوز معیار کافی برای اطلاق وضعیتی مانند اختلال افسردگی نداشته باشد. اما اگر از او بپرسی حال او چگونه است، عمیقاً ممکن است احساس ناامیدی کند و بیان کند نمی‌تواند زندگی خود را درست اداره نماید.

عواملی هستند که وضعیت سلامت روان را نشان می‌دهند، و عوامل دیگری که در تغییر این وضعیت تأثیرگذارند.

جلالی: درمورد جامعۀ خودمان باید بگویم سلامت روان افراد جامعه به‌دنبال تشدید عوامل اجتماعی تأثیرگذار، در وضعیت نامطلوبی قرار دارد. بخشی از این دلایل مربوط به وضعیت نابسامان کلی سیاسی و اقتصادی جاری در جامعه است، و بخش دیگر برمی‌گردد به عدم اعتماد به بهبود شرایط از طریق مشارکت اجتماعی و ازدست‌رفتن ظرفیت‌های افراد برای اثرگذاری بر روندهای اجتماعی. فردی را تصور کنید که صبح از خواب بیدار می‌شود و حوصله ندارد؛ این فرد پس از بیرون‌آمدن از تخت به یک جریان کلی‌تری که در جامعه وجود دارد می‌پیوندد. جریانی که می‌تواند این احساس بی‌حوصلگی را محو یا تشدید کند. تصور کنید که این فرد در جامعه‌اش به‌عنوان یک شهروند تأثیرگذار نباشد، و خود را در سرنوشت کلان سیاسی_اجتماعی جامعه فاقد نقش و جایگاه ببیند. به نظر می‌رسد هم‌اکنون گروه بزرگی از شهروندان در این چارچوب به این نقطه رسیده‌اند. این احساس عدم تأثیرگذاری به‌خودی‌خود در حال روانی فردی آدم‌ها هم تأثیر دارد. وقتی آینده رنگ می‌بازد، تورم، بیکاری و افق نامعلوم سیاسی زندگی روزمرۀ شهروند عادی را متأثر می‌کند، حال روانی عمومی ویران می‌شود؛ چیزی که به‌صورت اپیدمیک رخ داده. هرچند این اپیدمی را با مفاهیم اپیدمیولوژی اختلال روانی در سطح جهانی نمی‌شود توضیح داد. چون در آن صورت شما باید وجود اختلال را با تعداد معینی از نشانه‌ها توضیح دهید و احیاناً در این صورت با فراوانی و بروزی درحد دیگر کشورها روبه‌رو می‌شوید. اما در این میان چیزی از دیدرس دور مانده. حال جامعه خوب نیست اما به عدد نمی‌شود نشانش داد.

دکتر امیرحسین جلالی ندوشن

پس می‌توان به‌طور مشخص گفت وضعیت جامعۀ ایران دچار یک اپیدمی از نوع اختلال سلامت روانی است؟

جلالی: شهری را تصور کنید که مردم آن هر روز صبح بی‌انگیزه از خواب بیدار می‌شوند. حال و حوصلۀ خروج از خانه و انجام فعالیت‌های روزمرۀ خود را ندارند. نه امیدی به آیندۀ بهتر دارند و نه انگیزه برای انجام فعالیتی برای تغییر وضعیت. مردم در خیابان‌ها عصبانی‌اند: رانندگی‌ها پرتنش است و به‌راحتی بیشتر مواجهه‌های اجتماعی به درگیری منجر می‌شود. آمار خشونت‌های خیابانی و خانگی افزایش پیدا کرده است. این توصیف‌ها مربوط به یک جهان خیالی نیست، بلکه سیمای تاحدی محقق‌شده است از وضعیت جامعۀ ما. این چیزی که به اغماض می‌شود آن را اپیدمی اختلال سلامت روان نامید حاصل مجموعه‌عواملی است که جامعه را دچار اضطراب، خشم و بی‌انگیزگی می‌کند. این وضعیتی است که اصلاً دور از انتظار نبوده است و طبیعتاً با تشدید عوامل تأثیرگذار در شکل‌گیری آن‌، می‌تواند شدت هم بگیرد.

آیا فارغ از نشانه‌های آشکار، مطالعات جامع و مشخصی در این خصوص صورت گرفته است؟

جلالی: این مبحث تاحدی در حوزۀ مطالعات جامعه‌شناختی قرار می‌گیرد. من در اینجا از تحلیل‌های دکتر محسن گودرزی استفاده می‌کنم. به‌زعم او در اواخر دهۀ هشتاد و اوایل دهۀ نود در جامعه یک کاراکتر خودخواه خودمحور در میان ما ایرانیان سر برآورده که آرام‌آرام در دل تغییرات سیاسی_اجتماعی به شهروند عاصی سالیان اخیر تغییر یافته است، کسی که به شورش و طغیان رو می‌آورد. در این میان مؤلفۀ اصلی که از منظر نشانه‌های روان‌شناسانه قابل اشاره است، خشم است. خشمی بیان‌نشده و معوق‌مانده، و همین کار را دشوارتر می‌کند؛ چراکه در لحظۀ بخصوصی که امکان بروز می‌یابد، ما با انفجار تراکمی از مادۀ خام روانی روبه‌رو خواهیم بود که دیگر چیزی جلودارش نیست. در بسیاری از جوامع به این فهم رسیده‌اند که افراد باید بتوانند خشم خود را بروز دهند، اعتراض کنند و تنبیه نشوند و با برچسب‌زدن‌ها طرد نشوند. اما در جامعۀ ما این امکان فراهم نیست. یعنی فضا به‌طور مرتب تولید خشم می‌کند ولی هم‌زمان اجازۀ تخلیۀ خشم تراکم‌یافته را نمی‌دهد.

خشمی که مختص جامعۀ ماست…

جلالی: به‌طور کلی تحقیقات انجام‌شده نشان می‌دهد که میانگین خشم مردم خاورمیانه در نسبت جهانی بالاست و ایران در میان ده کشور نخست است که مردمان عصبانی و خشمگین دارد. طبق آخرین آمارها تهران به‌لحاظ زیست‌پذیری، با درنظرداشتن پارامترهای انسانی (که البته متأثر از عوامل غیرانسانی مثل ترافیک و ... است) از میان ۱۷۲ شهر در جایگاه ۱۶۳ قرار دارد. یکی از عوامل زیست‌پذیری یک فضا پایین‌بودن میزان تعارضات و تنش‌هاست و اینکه شرایط به‌گونه‌ای باشد که درصورت بروز مشکل به طرق عقلانی قابل پیگیری و مدیریت باشد.

بنابراین تهران تقریباً غیرقابل‌زیست است؟

جلالی: در اینکه اساساً شهر یا کشوری را غیرقابل‌زیست بدانیم باید تردید کرد، اما مشخص است که زمینۀ خشم در جامعۀ ما بالاست. و در صحبت از خشم باید حواسمان باشد که مسئله فقط خشم خیابانی مثل اعتراضات یا رانندگی بد نیست، بلکه اَشکال مختلفی از ابراز خشم در کار است. مثلاً حسادت به دیگری، یا درست انجام‌ندادن کار در فضای شغلی، و یا مشکلات و نابسامانی‌های جنسی در روابط زوجین همگی از نشانه‌های خشم است. حال آنکه اگر به تصورات مدیران برگردیم متوجه می‌شویم آنها دریافتی بسیار ابتدایی از خشم دارند، و آن را مساوی قمه‌کشی در خیابان می‌دانند. به‌عبارتی دیگر مسائلی مثل اضطراب، خشم یا مفاهیمی مثل آینده‌باختگی و ناامیدی چهره‌های مختلف دارد. مثلاً مسئلۀ مهاجرت که بسیاری آن را نادیده می‌گیرند، و آن را نشانۀ غرب‌زدگی می‌دانند، حاوی پیام اجتماعی است. فرار مغزها حتی در ذهن وفادارترین افراد به ایدئولوژی رسمی سیاسی، تصویر کشور را جابه‌جا می‌کند.

سلامتی عبارت است از رفاه کامل جسمی،‌ روانی و اجتماعی،‌ نه‌فقط فقدان بیماری یا ناتوانی. درنتیجه می‌توان گفت‌ سلامت روان حالتی از «بهزیستی» – زیستن در شرایطی بهتر – است که در آن فرد به توانایی‌های خود پی می‌برد، می‌تواند با استرس‌های عادی زندگی کنار بیاید، بر اطرافیان و دوستان خود اثرگذار باشد و همچنین می‌تواند نقش‌‌های اجتماعی‌‌اش را به‌خوبی ایفا کند.

«عصر در خیابان کارل یوهان»، ادوارد مونک، 1892

آیا مفاهیم دیگری مثل اضطراب اجتماعی را می‌توانیم در همین ردیف قرار دهیم؟

جلالی: اضطراب اجتماعی (Social Anxiety) به معنای اضطرابی نیست که تحت‌تأثیر عوامل اجتماعی به وجود می‌آید، بلکه به معنای اضطراب یک فرد دربرابر هرشکلی از «تجمع» است. یعنی فرد از عَرضۀ خود دربرابر سایرین دچار اضطراب می‌شود، مواردی مثل صحبت‌کردن در جمع، درخواست در حضور دیگران، طرح سؤال در یک فضا ممکن است بعضی افراد را دچار اضطراب اجتماعی کند.

اگر اشتباه نکنم شما درخصوص سطح استرس و اضطراب اجتماعی مطالعات میدانی‌ داشتید.

جلالی: این طرحی بود که ما در ابتدای شروع کووید آمادۀ بررسی آن شدیم «استرس ادراک‌شده»، یعنی میزان استرسی که گروه‌های مختلف با آن مواجهند مسئلۀ موردتوجه ما بود. در میان گروه‌های مختلف سنی و جنسی، گروهی را انتخاب کردیم که اضطراب بالاتری در آن گزارش شده بود؛ یعنی دانشجویان و زنان خانه‌دار. ما دست به پژوهشی کیفی زدیم، و این پرسش را طرح کردیم که میزان بالای اضطراب این افراد ناشی از چیست؟ پرسشی که درپی تعطیلی کامل مراکز آموزشی در ابتدای کرونا مطرح شد این بود که چرا یک دانشجو یا فردی خانه‌دار دچار اضطراب بالاست؟ درحالی‌که تصور بر این است که شاغلان بیرون از خانه که بیشتر در معرض کرونا هستند، یا افراد با مشکلات اقتصادی در این وضعیت باید بیشتر مضطرب باشند. البته قطعاً آنها نیز متحمل اضطراب خواهند بود، اما گزارش‌ها نشان داد که میانگین اضطراب در قشر دانشجو بالاست، چراکه تنها منبع لذت، کاهش تنش و امکان ارتباط اجتماعی خود را دانشگاه می‌دانند و ساخت آینده‌شان را در گرو داشتن مدرکی تحصیلی قلمداد می‌کردند. ظهور کرونا به معنای نابودی این امکان‌ها و تیر خلاصی به تصویر مبهم آینده بود. یا مثلاً زنان خانه‌دار در دوران کرونا با مسئلۀ نگهداری فرزندان در منزل رو‌به‌رو شدند، با اعضای خانوادۀ خود که چندان اهمیتی به رعایت نکات بهداشتی نمی‌دادند، و این امر وظایف زن خانه‌دار را سنگین‌تر می‌کرد. باید در نظر داشت که تحقیق چیزی نیست که بشود از قِبل آن به تحلیل دقیقی از وضعیت جاری رسید، اما می‌توان بر مبنای آن گمانه‌زنی‌هایی کرد. البته که این امر درمورد همۀ تحقیقات انسانی مصداق دارد.

اشاره کردید که عوامل بیرونی در تولید اضطراب دخیل‌اند. و حالا که به نظر می‌رسد فشار پاندمی در جامعه کمی کمتر شده، آیا این تأثیرات کمتر می‌شود؟ آیا می‌شود گفت در این صورت اضطراب پایین می‌آید؟

جلالی: اول باید چند نکته را روشن کنیم؛ بعضی افراد اضطراب بیمارگونه دارند. به‌طور کلی می‌توان گفت تا ۲۵ درصد افراد جامعه ممکن است زمینۀ ابتلا به یک نوع اختلال اضطرابی را داشته باشند. این میزان بالاست، و تاحدی مستقل از عوامل بیرونی عمل می‌کند و به‌صورت یک شکل استعداد در شرایط مختلف ممکن است بروز پیدا کند. البته به این معنی نیست که همۀ این افراد به اختلال اضطرابی مبتلا می‌شوند، اما درصورت وجود عوامل تنش‌زای متعدد و بیرونی، این اضطراب امکان بروز بیشتری خواهد داشت. مسئلۀ بعدی، استرس و بحران است. بحران‌ها فارغ از وجود اختلال‌های اضطرابی، در افراد تولید اضطراب می‌کنند. ما همه در مواجهه با خبر بد حالمان بد می‌شود، این می‌شود استرس. ممکن است همین تداوم پیدا کند و به مشکل تبدیل شود، امکان هم دارد نشود. وقتی در جامعه تنش و مشکلات زیاد است، و زمانی که عوامل مختلف ساختاری وجود دارد، طبعاً اضطراب بیشتر میشود.

مسیرهای کنترل این سطح از اضطراب و استرس افراد کجاست؟

جلالی: از نظر من قبل از هرچیز جامعه دوای درد است. آنهایی که اختلال اضطراب دارند، بنابه شکل بروز آن باید به متخصص خاص خود مراجعه کنند، روان‌درمانی کنند یا دارو مصرف کنند. مطمئناً این افراد از وجود ارتباطات و شرایط اجتماعی سالم نفع می‌برند. مسیر دوم سیاست است. بدیهی است که هر تغییر مطلوبی در سطح سیاسی، که گشایشی در فضای کلی جامعه به وجود بیاورد، به سلامت روانی اعضای جامعه کمک خواهد کرد.

«ناامیدی»، ادوراد مونک، 1894

جالب است که شما به‌دلیل علاقه‌‌ به مسائل اجتماعی، و حوزۀ تخصصتان که روان‌پزشکی است، دچار یک چیزی شبیه به «تناقض ناگزیر یک روان‌پزشک در جامعۀ ایران» شده‌اید. احتمالاً بنابه حوزۀ تخصصتان، از شما انتظار می‌رود که به کمک دارو و درمان حال بیمارها را بهبود ببخشید، اما از سویی به عواملی اشاره می‌کنید که به‌عنوان دلایل شکل‌گیری این اختلالات عمل می‌کنند، و به‌نوعی حداقل بخشی از این اختلال‌ها را تولید می‌کنند یا شدت می‌بخشند.

جلالی: خب بله اینجا سوئد نیست. من به‌عنوان یک روان‌پزشک در اینجا، در خاورمیانه، تفکرم بسیار آغشته به سیاست است و مجبورم سیاسی‌تر و اجتماعی‌تر فکر کنم. فکرکردن به راهکارهای درمان در اینجا متفاوت است. هرچند عده‌ای فقط دنبال یک مسکن می‌گردند و از من و امثال من صرفاً انتظار تجویز دارو دارند، اما می‌دانیم که این راه‌حل واقعی نیست.

در خاورمیانه به‌طور خاص‌تر در ایران مسائلی هست که مربوط به حوزۀ تخصصی شما می‌شود، و هم‌زمان نمی‌شود. یعنی به معنایی که می‌گویند علم پزشکی آن را پوشش بدهد.

جلالی: اتفاقاً از زاویه‌دید علمی، شاخص‌های اجتماعی در سلامت روان مؤثرند. وقتی می‌گویم علمی، یعنی اینکه طی بررسی‌های دقیق مشخص شود چه عواملی روی یک مسئله تأثیر می‌گذارند. عواملی مثل فقر، سرکوب و تبعیض به‌طور واضح می‌توانند تولید اضطراب و افسردگی کنند. اما به‌هرحال در جامعه‌ای مثل جامعۀ ایران، کلید اصلی ریشه‌یابی مسئلۀ اختلال در سلامت روانی، سیاست است. تأکید می‌کنم اختلال در سلامت روان همگانی و نه اختلال‌ روانی که در همۀ جوامع درصدی وجود دارد. موارد و نمونه‌ها آشکارند. کوچک‌شدن اقتصاد خانواده‌ها، و تبعات این مسئله مثل تغذیۀ نامناسب، به‌طور بدیهی روی سلامت روان تأثیر می‌گذارد. سلامت روان فارغ از سلامت جسم نیست. شما متحمل فشار اقتصادی می‌شوید، درپی آن مجبور می‌شوید برنامۀ غذایی را تغییر دهید، ترکیبات معمول غذایی‌تان را حذف می‌کنید. اینها همه بر سلامت روان مؤثر است.

شما به عوامل اقتصادی اشاره می‌کنید. اما اتفاقات دیگری نیز هستند، مثل ماجرای هواپیمای مسافربری، ساختمان متروپل آبادان و ...

جلالی: بله، خب این واقعیت‌ها هم تأثیر خود را می‌گذارند. هرچند اگر دقیق شویم شکل تأثیرگذاری آنها متفاوت است. به‌طور مثال من فکر می‌کنم ماجرای هواپیمای اوکراین، خیلی بیشتر از یک رویداد بد بود؛ چیزی شبیه یک ترومای ملی، که تأثیر آن برای تک‌تک افراد جامعه قابل مشاهده بود. اما مثلاً واقعۀ متروپل منطق دیگری را نشان می‌داد. در فروریختن مجتمع متروپل عدۀ زیادی کشته شدند. اتفاقی که هرجایی در جهان می‌افتاد، ناکارآمدی و ضعف‌ها موردبررسی قرار می‌گرفت، تحقیقات صورت می‌گرفت و روند خود را طی می‌کرد. اما در ایران این مسئله به‌شکل یک بحران تجربه شد. بحرانی ورای اعتراض به ضعف در ساخت سازه‌های یک ساختمان.

ریزش متروپل برای مردم ریزش ساختمان، معنا نشد ریزش اعتماد و مانده‌های اندک‌ امید بود.

«پنجرۀ باز»، ادوارد وویارد، 1902

پس این خودش نشانۀ این است که تحلیل روانی افراد نمی‌تواند از مسائل سیاسی و اجتماعی جدا فرض گرفته شود.

جلالی: شاید این تمثیل راهگشا باشد: اگر فرضاً کسی واکنشش به محرکات بیرونی بالا باشد، ما می‌گوییم حتماً از نظر سلامت روانی یک جای کار می‌لنگد. ساده اینکه خبر از نوعی اختلال یا بیماری می‌دهد. وقتی یک جامعه هم به هر محرکی واکنش تندی نشان می‌دهد، وقتی اولین بروز عاطفی‌اش به هرچیزی «خشم» است، وقتی اعتمادی در جریان نیست، پس یعنی مشکلی وجود دارد، یک مشکلی جدی. مشکلی که ساخته شده است. واقعۀ متروپل این نکته را اثبات می‌کند که جامعه اعتمادی به مسئولیت‌پذیری در حوزۀ سیاست ندارد. نشان می‌دهد جامعه رنجیده است. این برداشت اصلاً به معنی کوچک‌انگاشتن حادثۀ متروپل نیست. متروپل یک فاجعه بود. اما شکل واکنش نشان‌دادن به آن، نشان‌دهندۀ بالابودن سطح حساسیت عمومی، عدم وجود اعتماد و ازبین‌رفتن بخشی از سرمایه‌های اجتماعی بود.

یعنی می‌گویید پارامترهای اجتماعی مربوط به سلامت روان جابه‌جا شده‌اند. اگر فاجعه‌ای مثل «حادثۀ پلاسکو» حالا اتفاق می‌افتاد، هرچند آن زمان هم وضعیت ما تعریفی نداشت، اما احتمالاً ابعاد واکنش وسیع‌تر از آن زمان می‌بود.

جلالی: همین است. اعتماد اجتماعی را می‌توان سنجید. در ایران هم به شیوه‌هایی سنجیده شده است. چند موج پیمایش سرمایۀ اجتماعی در ایران صورت گرفته است. در تهران هم نمونه‌های آن انجام شده، مثل تحقیق سال ۱۳۹۵ که فکر می‌کنم به خواست وزارت بهداشت دربارۀ منابع ایجاد استرس در تهران انجام شد. شاید جالب باشد که در آن زمان اگرچه طرح تحول سلامت یک سالی بود که اجرا می‌شد، و سیستم بهداشت و درمان بودجۀ مناسبی در اختیار داشت، و واقعاً هم مردم از این منظر وضعیت بهتری نسبت‌به امروز داشتند، بااین‌حال نگرانی درباب هزینه‌های درمان از جمله نگرانی‌های اصلی مردم بود. یعنی همچنان نگرانی اقتصادی در صدر دغدغه‌های افراد بود. اما حالا باتوجه‌به افزایش غیرقابل‌باور قیمت‌ها، آن هم در مورد اقلام مهمی مثل نان، فکر کنید وضعیت نگرانی و استرس به چه صورت است، دیگر استرس‌ها مربوط به امور بزرگ‌تری مثل ازدواج یا تحصیل بچه‌ها نیست، بلکه به تأمین سفرۀ خانواده محدود می‌شود.

خب این طبیعی نیست؟ یعنی جامعه چقدر می‌تواند فجایع پی‌درپی را تحمل کند؟

جلالی: زمانی کسی گفته بود که ما، سوای ابرمشکلاتی مثل بحران آب و بحران‌های اقتصادی، با تجمع تروما در ایران روبه‌رو هستیم. البته این حرف شنیده نشد، اما مخلص کلام این بود که ما در دوران نسبتاً کوتاه تجربه‌های پی‌درپی زیادی را به‌صورت فشرده از سر گذرانده‌ایم؛ انقلاب، جنگ، آوارگی‌ها، زندان‌ها، مرگ‌ها. مردم همواره ناظر یا بخشی از این تجربه‌ها بودند، و البته هم‌اکنون به نظر می‌رسد نه چشم‌اندازی می‌بینند، و نه راهی برای مشارکت در تغییر وضعیت مشاهده می‌کنند.

«فضای داخلی»، ویلهلم هومرز هوی، 1916_1864

سوزان سانتاگ در آخرین مقالۀ‌ بلندی که قبل از مرگش نوشت، از مفهومی به نام «تماشاگری رنج» صحبت می‌کند. اینکه با گسترش و توسعۀ تکنولوژی‌های ارتباطی، امکان ثبت، انتشار و طبیعتاً مشاهدۀ تصاویر فاجعه افزایش پیدا کرد. تجربۀ امروز ما نقطۀ اوج این مشاهده‌گری رنج است.

جلالی: در تحلیل تروما، یک طرف تجربۀ تروما وجود دارد، و در سوی دیگر روایت‌های مربوط به تروما. تماشای رنج دیگری، معمولاً تبدیل می‌شود به روایت غالب ما از خودمان. مشاهده و پیگیری خبرها، اتفاقات، حوادثی که در گوشه‌وکنار این کشور برای مردم می‌افتد از همین کارکرد تبعیت می‌کند. یعنی به ما یک روایت می‌دهد. این روایت چیست؟ اینکه ما در سرزمینی نفرینی زندگی می‌کنیم. هیچ خبر خوبی نمی‌رسد و ما هم کاری نمی‌توانیم بکنیم. فقط می‌توانیم بایستیم به تماشا. فکر می‌کنم این دارد به روایت غالب ما تبدیل می‌شود. اینکه جامعۀ ما نمی‌تواند در هیچ سطحی بدیلی برای وضعیت کنونی متصور شود، الزاماً به پیچیدگی و خاص‌بودن بحران‌ها ربطی ندارد، بلکه بخشی از آن به خوانش روان‌شناختی مربوط است که زیر سایۀ تروما رخ داده است. آدم‌ها ناظرند و کاری از دستشان برنمی‌آید.

این تعبیر آدم را یاد استفاده از تعمیم تجربۀ کابوس برای توضیح وضعیت امروز می‌اندازد. امروز آدم‌ها زیاد از این تعبیر استفاده می‌کنند. چون وقت کابوس‌دیدن است که آدم هیچ اراده‌ای برای عبور از تجربۀ تروماتیکش ندارد.

جلالی: نکتۀ درستی است. مشاهده‌گری رنج دیگران شبیه به «اختلال استرس پس از سانحه» است که می‌تواند به بی‌تفاوتی و سردی منجر شود. شاید تصور شود با بازپخش و تکثیر اخبار و فیلم‌ها داریم مبارزه می‌کنیم، آرزو می‌کنیم با بازگویی مداوم روایت‌ها آنها را از آنِ خودمان‌ کنیم، اما عملاً اتفاقی که می‌افتد هم‌زمان بازتولید سرخوردگی و نفی امیدواری است. نمونه‌های آن فراوان است. مثلاً ماجرای مربوط به بحثی که اخیراً دربارۀ فعالیت یک گردشگر رخ داد. کسی که با هدف گردشگری تصویر بزک‌شده‌ای از ایران به نمایش می‌گذارد، و نقدها این است که او دارد سفیدنمایی می‌کند. یعنی موارد معکوس هم داریم. کسانی که واقعیت را می‌خواهند به‌شکل دروغ قشنگ تحویل دهند.

برگردیم به پارادوکس ناگزیر یک روان‌پزشک در ایران. شما اشاره کردید که درمان‌های فردی، اعم از روان‌درمانی یا درمان دارویی نمی‌تواند دوای درد چیزی باشد که پاندمی اختلال روانی خواندید. گفتید باید سبب‌شناسی کرد و روی دلایل تولید خشم، اضطراب و افسردگی تأکید کرد. فارغ از اینکه چه مسیرهای غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای پیش روی ماست، فکر می‌کنید چنانچه روی همین ریل حرکت کنیم، وضعیت پاندمی اختلال روانی به کجا می‌رسد؟ آیا هیچ تصوری مثلاً از وضعیت سلامت روان مردم در بیست سال آینده در ذهن دارد؟

جلالی: وضعیت جامعۀ ما وضعیت نامشخصی است و تحلیل این موضوع بیش از آنکه یک تحلیل روان‌شناختی و یا حتی روان‌شناسی اجتماعی باشد یک تحلیل جامعه‌شناختی و یا شاید یک تحلیل جامعه‌شناسی سیاسی است. جامعۀ ایران در وضعیت بسیار ویژه‌ای قرار دارد و من فکر می‌کنم دنیا هم درحال تجربۀ تغییرات نگران‌کننده‌ای است. ترامپ بر روی کار آمده، در هر انتخابات فرانسه فاشیست‌ها به جمهوری فرانسه نزدیک‌تر می‌شوند و هم‌اکنون جنبش‌های ملی‌گرایانه در بسیاری از نقاط دنیا وضعیت نگران‌کننده‌ای شبیه به جنگ جهانی را ایجاد می‌کنند. مسئلۀ جنگ روسیه و اوکراین هم‌اکنون هم جامعۀ جهانی را با بحران عمیقی روبه‌رو کرده است و احتمالاً با آغاز فصل سرما شاهد دگرگونی‌های جدی در وضعیت اقتصاد جهانی و روابط بین کشورها خواهیم بود؛ قطعاً بر وضعیت روانی جوامع و به‌طور ویژه جامعۀ ما به‌عنوان منطقه‌ای که در تلاقی‌ای از حوادث قرار دارد تأثیر می‌گذارد. وضعیت پاندمی هم با آغاز موج هفتم و یا موج چهارم و پنجم در بسیاری از کشورهای بزرگ نشان می‌دهد که امیدواری برای پایان آن طی چندین ماه امید دقیقی نیست. درهرصورت جامعۀ جهانی گرفتار مشکلات بزرگی است و به نظر می‌رسد که اینها بر آیندۀ جوامع و بر آیندۀ ما مردم در ایران اثرات خیلی زیادی خواهد گذاشت. اما تمام اینها راه را بر ما نمی‌بندد که برای تغییر وضعیت خود در کشور دست به تلاش بزنیم. من همیشه این را گفته‌ام و اینجا هم تکرار می‌کنم:

کلید در دست سیاست‌مداران است؛ آن را به جامعۀ آینده اهدا کنید. از جامعه کار و نشاط و سرزندگی می‌خواهیم و هرآنچه که به‌عنوان نکات مثبت می‌طلبیم و معمولاً در شعارها و آرزوهای خود بیان می‌کنیم، آنچه که ما از جامعه می‌خواهیم، از این جامعۀ خسته، بیزار و بی‌تاب برنخواهد آمد.

«سالن سینما در نیویورک»، ادوارد هاپر، 1939
دیدگاه کاربران
هنوز دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.
دیدگاه خود را بنویسید: