مروری بر فیلم برهنه اثر مایک لی

    در این مطلب می‌خوانید:

فیلم رئالیستی برهنه اثری است از مایک لی با نقش‌آفرینیِ شگفت‌انگیز و آزاردهندۀ دیوید تیولیس به‌عنوان «جانی»، شخصیتی که چه ‌بسا یکی از بزرگ‌ترین هیولاهای سینمای انگلستان باشد. جانی به چاه عمیق نفرت، مردم‌ستیزی و نیهیلیسم می‌ماند؛ وقتی متوجه نیست دارد چه می‌کند ناامنی و ضعفِ عمیقِ درونِ خود را از دیگران پنهان می‌کند و همین‌که نمی‌تواند در نمایشی آزاردهنده خود را از شر یأس گریزناپذیرش خلاص کند، باعث می‌شود به فریبنده‌ترین شکل خود درآید. برهنه داستان درد و رنج و نفرتی است تمام‌عیار، همراه با نقش‌آفرینی استادانۀ دیوید تیولیس که حاصل تحقیق مفصل بازیگر و رویکرد نامتعارف و زیرکانۀ مایک لی به نوشتن است. معروف است که مایک لی پیش‌تولید را بدون متن آغاز می‌کند، ولی از قبل یک چیز در ذهن دارد: اینکه یک‌به‌یک با بازیگرانش کار کند تا شخصیت‌ها از دل بداهه پرداخته شوند. جانی مردی است که هرگز از اشتباهاتش درس نمی‌گیرد، ولی می‌تواند یکریز کارهای دیگران را زیرسؤال ببرد و سرزنششان کند؛ انگار که بخواهد از سر استیصال، با انگشت‌نهادن روی خطاهای دیگران، خطاهای خود را پنهان کند. او آدمی به‌شدت ناخوشایند و بدزبان است و با کشیدن موی زن‌ها می‌خواهد مردانگی و قدرت مفروض خود را درقیاس با ضعف زنانه به رخ بکشد. تحقیرکردن او کار سختی نیست؛ ولی جانی با قابلیتی که در تمسخر دیگران دارد، آنجایی تلخ‌تر از هر جای دیگری می‌شود که به بحث دربارۀ وجود خدا می‌پردازد؛ و نیز هنگام اندیشه‌ورزی‌های فلسفی و گاه توطئه‌باورانه‌اش. درحالی‌که دیدگاه‌های جانی به پوچی پهلو می‌زند، بحث می‌کند که خدا ذاتاً بد است و این حرف‌هایش ظاهری کفرآمیز دارد. ولی او اینگونه حرفش را توجیه می‌کند که چون بدی در دنیا وجود دارد و خدا قادر مطلق است، پس خدا بد است؛ و خیر اگر هم وجود داشته باشد فقط برای آن است تا شر آن را آلوده کند. و انسان نمی‌تواند درکی از آینده‌اش داشته باشد: مثل آمیبی که در سیر تکاملش به‌شکل قورباغه درمی‌آید... جانی حتی در اقناع‌کننده‌ترین حالتش کماکان بزدلی بیش نیست. نباید فراموش کرد که لاف‌وگزاف‌های فلسفی و جدل‌های اگزیستانسیالیستی او ریشه در احساس ناامنی‌ عمیقی دارد به‌منظور اثبات برتری خویش. ناامنی‌ای پنهان زیر نقاب خودشیفتگی.

بعد از اینکه اوباش با مشت‌ولگد به جانش می‌افتند، خودِ واقعی و آسیب‌پذیر جانی را می‌بینیم: وحشت‌زده، ترسو، رام و شبیه بچه‌ها. او بیگانه‌ای است که از دایرۀ آدم‌های رانده‌شدۀ جامعه هم بیرون می‌افتد. او هیچ لطفی در حق خود نمی‌کند. و جریان سیال سخنان پرنیش‌وکنایه‌اش باعث می‌شود همه خیلی زود از او متنفر شوند. ولی این شکل و شمایل بیرونی اوست که موجب می‌شود برای زن‌هایی ازجمله سوفی به‌لحاظ جنسی جذاب باشد. سوفی، هم‌خانۀ بیکار لوئیس، زنی به‌لحاظ عاطفی وابسته و کلبی‌مسلک است. او که خود بیگانه از جامعه است، با آن ژست تصنعیِ سنت‌شکنانه و بربرش در سپری‌کردن روز از پی روز، در ابتدا مجذوب حرف‌های پرنیش و طعنۀ جانی می‌شود. اما وقتی جانی به‌لحاظ جسمانی آزارش می‌دهد، به‌شدت وابستۀ او می‌شود. جانی از توهین و هتاکی برای اغوای زنان آسیب‌دیده‌ای استفاده می‌کند که چه ‌بسا قبلاً تجارب بدی را پشت‌سر گذاشته‌اند. تجاربی چنان عذاب‌آور که تلخی و تندیِ رفتار جانی در قیاس با آنها تجربه‌ای خوب به حساب می‌آید.

اِیمی توبین، در مقاله‌ای با عنوان «برهنه، هیولای آشنای ما»، در بررسی این دینامیک جنسی آزاردهنده در فیلم برهنه نوشت:
جانی به‌قدری آزادانه خود و دیگران، پیر و جوان، مرد و زن را مورد هتاکی قرار می‌دهد که ممکن است او را انسان‌ستیزی تمام‌عیار بدانیم. ولی جانی سلاح خاصی دارد که فقط زن‌ها را با آن نشانه می‌گیرد. او با زبانش توأمان نقش آدم منفعل و پرخاشگر را بازی می‌کند – هوش هتاکش بی‌رحمانه به آدم‌ها نیش و طعنه می‌زند، آن‌ها را خلع‌سلاح می‌کند – اما آلت نرینه‌اش فقط برای تنبیه و آزار است. جانی شیفتۀ آمیزش جنسی نفرت‌آلود است. زنی که نمی‌تواند قبول کند چه بلایی سرش خواهد آمد یا زنی که با خودفریبی می‌گوید دفعۀ بعد متفاوت خواهد بود، برایش حقیر است. فارغ از هرچیز، او بسیار باهوش و حساس است و خشمش کاملاً گویای نیازش به دیگران است، پسربچۀ کوچکی پشت ریش ژولیده‌ و ایماواشارات پرهیجان و پرشوروشدتش پنهان شده. اگر جانی جذابیتش کمتر از این می‌بود، «برهنه» نمی‌توانست سیاست بدن را اینچنین از لندن تا نیویورک، و تا هرجایی که ارزش کل کار مایک لی را دانسته‌اند، به پرسش بکشد. [...]
اگرچه در «برهنه» جهان تا حد زیادی از منظر جانی بر ما آشکار می‌شود، اما فیلم به ما این اجازه را می‌دهد شناختی از او پیدا کنیم که خودش از آن بی‌خبر است. جانی، از جایگاهش در مقام کسی که با جامعه بیگانه شده، متوجه می‌شود که جامعه – بریتانیای پساتاچری اواخر قرن بیستم – کژومژ و بی‌شکل‌شده است. او خیال می‌کند از گردن‌نهادن به صاحبان قدرت حذر می‌کند، ولی درواقع دارد با آزار زن‌ها از نظم مردسالارانه برای تأیید قدرت مردانه به نفع خود بهره می‌برد. لی شخصیت عجیب‌وغریب فیلمش را برهنه می‌کند تا بی‌رحمیِ بی‌اختیار و خودشیفتگی بیمارگونه‌اش بر ما عیان شود.

در علاقۀ جانی به سکس خشونت‌آمیز و پرنفرت، سکسی که با خشونت شروع می‌شود و مرز رضایت را خدشه‌دار می‌کند، شاهد بهره‌جویی از نظم مردسالارانه‌ایم. همان چیزی که ایمی توبین در راستای خودشیفتگیِ زن‌ستیزانۀ او به اذیت و آزار جسمانی‌ و قلدری‌اش برای زن‌ها اشاره می‌کند. انگار که همۀ اعمال او اعتراضی به صاحب قدرت و قانون است. همه‌چیز به‌کنار، سکس او با سوفی بیش از هرچیز برای آزاردادن لوئیس است، کسی که در سلسله‌مراتب آن آپارتمان یک‌جورهایی شخص صاحب قدرت است. عذاب لوئیس از اذیت و آزاری که جانی با حضورش به او می‌دهد و زجرکشیدن سوفی در حین سکس، به نوعی جانی را به هیجان می‌آورد و غلغلک می‌دهد. ولی یکی از مشکلات جانی این است که نمی‌گذارد آدم‌های بیگانۀ جامعه به او نزدیک شوند؛ زنانی که قبلاً زیردست مردانِ زن‌ستیز رنج کشیده‌اند، زنانی که متأثر از جامعۀ مردسالار در زمینۀ علایق کاری‌شان کنار زده شده‌اند، زنانی که بدشان نمی‌آید به جانی شانس دیگری بدهند، چون مردانی را دیده‌اند که از جانی بدترند. سکانسی که سوفی و لوئیس می‌خواهند گندی را که خود جانی بالا آورده جمع‌وجور کنند این مطلب را به‌روشنی تأیید می‌کند. جانی که خودش از آدم‌های رانده‌شدۀ جامعه است، جذب زن‌های دورمانده از زندگی متعارف می‌شود و بالعکس. ولی کارهایی که از جانی سر می‌زند، حتی اگر خود از آن آگاه نباشد، عیناً همسو با نظم مردسالارانۀ بزهکارانه است.

برهنه اعمال و رفتار جانی را در مقابل اعمال و رفتار «جرمی» می‌نهد. جرمی صاحب‌خانۀ جوانی است که از زجرکشیدن زن‌ها و اِعمال خشونت علیه آنها بسیار لذت می‌برد. او عملاً در پی آزار و اذیت زن‌هاست. جرمی با رفتار ضدزن، دروغ‌های بدخواهانه‌ و سرشتی عاری از انسانیت برای زن‌ها غیرقابل‌اعتماد است و خودش خوب به این مسئله واقف است و از آن محظوظ می‌شود.

ایمی توبین در ادامۀ مقاله‌اش می‌نویسد:

برای اثبات اینکه نمی‌شود جانی را سادیست تلقی کرد، پیرنگی فرعی آغاز می‌شود که پول‌دار بی‌مغزی به نام جرمی را به ما معرفی می‌کند. کسی که واقعاً سادیست و به‌احتمال قوی روانی است. جرمی از برتری طبقاتی و قدرتش برای سلطه‌جویی بر زن‌ها و آزار و تحقیرشان استفاده می‌کند. درمورد اعمال و امیال او هیچ جای تردید نیست. نکتۀ بسیار قابل‌توجه درمورد «برهنه» این است که فیلم شخصیت جانی را نه‌فقط از طریق برهنه‌کردن او عیان می‌کند، بلکه درعین‌حال این کار را با قراردادن او در کنار موجودی واقعاً وحشتناک صورت می‌دهد که عین خود او نیست.

با اینکه ما به دیدۀ تحقیر به جانی نگاه می‌کنیم، بی‌تردید قرار نیست او را دوست داشته باشیم. برهنه بر تفاوت مهم جانی و جرمی تأکید می‌کند؛ درحالی‌که جانی از نقش‌داشتنِ خود در جامعه‌ای مردسالار آگاه نیست، جامعه‌ای که بر او و بر زنان پیرامونش برچسبِ رانده‌شده و نامتعارف می‌زند، جرمی کاملاً به این مسئله واقف است. او دارای تمکن و قدرت است، قدرتی برای آزار و اذیت مردسالارانه به‌منظور اِعمال خشونت جنسی و مرعوب‌کردن بی‌واهمۀ زن‌ها؛ درحالی‌که پول کافی دارد تا بتواند بعد از آسیبی که به آن‌ها رسانده بدون هیچ عواقبی صحنه را ترک کند. جانی زادۀ جامعه‌ای انحصارطلب است، جامعه‌ای که اراده‌اش به تبعیض است؛ ولی جرمی کسی است که قادر به تعیین و حفظ آن تبعیض است. او تجاوز می‌کند و بی‌هیچ مشکلی راهش را می‌کشد و می‌رود. در چنین جامعه‌ای نسبت قدرت را جرمی تعیین می‌کند؛ ضعیف‌ترین شکل جانی را بعد از کتک‌خوردنش در یک کوچه دیده‌ایم، درحالی‌که دوباره خود را مذبوحانه به خانۀ لوئیس می‌رساند. یا در دستشویی، کنار سنگ توالت، وقتی به‌اتفاقِ لوئیس از این حرف می‌زنند که چقدر دلشان برای منچستر تنگ شده؛ اینجا می‌بینیم اساساً جذابیت جانی برای لوئیس در چه بوده: حساسیتی کم‌رنگ که هنوز کلبی‌مسلکی تباهش نکرده و می‌توان دید جانی قربانی خودشیفتگی خود است و قربانی اینکه جامعه او را به حاشیه رانده است. درنهایت، برهنۀ مایک لی درام کمیکی تیره‌وتار و پیچیده دربارۀ عواطف آدم‌هاست که تا همین امروز آن چیزی را در خود دارد که تماشاکردنش در سال 1993 باعث می‌شد هولناک باشد. احتمالاً برهنه برای بیننده فیلمی پرمسئله تلقی می‌شود، و البته قصد فیلم هم همین است: مسئلۀ نشان‌دادن زن‌ستیزی‌ای که زن‌ها با آن مواجهند و اینکه ماهیت تبعیض‌جوی مردسالاری روی مردها هم همان تأثیر بدی را دارد که روی زن‌ها. زن‌های فیلم برهنه همگی ترسی قابل‌درک از مردهایی دارند که تا خانه تعقیبشان می‌کنند. اینجا لذت جنسی به لذت تعدی، هتاکی و اظهارنظرهای نامطلوب مبدل می‌شود، اختلاف‌نظرها خشونت‌آمیز است، و نسبت به نیات مردان غریبه سوءظن وجود دارد. قصد مایک لی نیز تأکید بر این ترس‌هاست و از طریق آن نشان‌دادن تأثیر آسیب‌زای زن‌ستیزی هم بر زن‌ها و هم بر مردها، تأثیری که موجب تشدید احساس ناامنی مردانه می‌شود، فرهنگی مسموم از سلطه و خودشیفتگی که زن‌ها را آماج ناکامی و درماندگی می‌کند و موجب هراسی اجتناب‌ناپذیر و بدخیم می‌شود. برهنه، در یک کلام، حکایت رنج و بدبختی است.

دیدگاه کاربران
هنوز دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.
دیدگاه خود را بنویسید: