ده غذای به‌یادماندنی در رمان‌های کلاسیک

    در این مطلب می‌خوانید:

فرهنگ آشپزی الکساندر دوما

الکساندر دوما در فرهنگ بزرگ آشپزی‌اش، شام را این‌طور تعریف کرده است: «فعالیت روزمرۀ مهمی که تنها آدم‌های هوشمند می‌توانند به شیوۀ درخور و ارجمند انجامش دهند. صِرفِ اینکه غذایی برای خوردن درست شود کافی نیست. برای تهیۀ شام باید تعاملی آرام و متنوع در کار باشد. باید با سرخیِ شرابی که لابه‌لای هر پُرس خوراک نوشیده می‌شود فرایند تدارک شام را خوش‌گوار کرد، و هر پُرس غذا را باید با شیرینیِ دِسر به‌نحوی دل‌چسب باب طبع کرد، و با قهوه‌نوشی به شام ژرفا و شدتی راستین بخشید.» شاید دوما غذاخوردن را برای آدم‌های فانیِ دل‌خوش به قوت لایموت زیادی دست بالا گرفته باشد، اما در ساحت ادبیات، خوراک‌ها اغلب نه صرفاً یک وعدۀ غذایی بلکه فرصتی برای تعالی به شمار می‌روند. حین جست‌وجوهایم طی گردآوری و آماده‌سازی گلچینی ادبی با عنوان داستان‌هایی از آشپزخانه از آثار ادبی زیادی استفاده کردم که غذا در آنها نقش چشمگیری دارد. با غرق‌شدن در انبوهی از قطعات ادبی که دربارۀ سورچرانی‌های اشتهاآور و ضیافت‌های وسوسه‌انگیز بودند حسابی گرسنه شدم. اما وقتی گسترۀ تمرکزم را محدود کردم، متوجه شدم که به‌یادماندنی‌ترین صحنه‌های غذاخوردن دقیقاً همان‌هایی هستند که طی آنها چیزی بسیار بیشتر از خودِ غذا موضوع بحث است. به گفتۀ ژان آنتلم بریا‌ ‌ساوارن، چشایی «یکی از آن حواس ماست که بیشترین حظ را به ما می‌بخشد... زیرا می‌تواند با تمامیِ لذات دیگرمان بیامیزد، و حتی اگر از آن لذات محروم باشیم، چشایی می‌تواند ما را تسلی دهد.» وقتی دو هنر استثناییِ ادبیات و آشپزی با هم تلفیق شوند، ماحصل کار از بسیاری جهات رضایت‌بخش از کار درمی‌آید. در ادامه، یک مِنو برای مزمزه‌کردن ارائه کرده‌ام که شامل ده غذای لذیذ در آثار ادبی است، آمیزه‌ای متوازن از خوراک‌های خوش‌طعم و شیرین، ترکیبی از غذاهایی که لبخند به لبمان می‌آورد، متأثرمان می‌سازد و ما را به فکر فرومی‌برد.

«عروسی دهقانی»، پیتر بروگل مهتر، 1567

دربابِ لذایذِ میز غذا نوشته ژان آنتلم بریا ساوارن

"تجارب طولانی به من آموخته‌اند که یک لذت به لذتی دیگر راه می‌برد."

این نویسندۀ خوش‌خوراک و لذت‌جوی فرانسوی زمانی گفت: «به من بگویید چه می‌خورید، تا به شما بگویم چه‌جور آدمی هستید.» او مؤلف کتاب فیزیولوژیِ چشایی، یکی از پرآوازه‌ترین کتاب‌های خوراک‌شناسی است که به رشتۀ تحریر درآمده. این کتاب در سال 1825 منتشر شد، و شرحی لذت‌بخش دربارۀ غذایی خاص را در خود جای داده است؛ به قول نویسنده «طولانی‌ترین غذایی که در تمام عمرم خوردم.» سفره‌ای که برای صرف صبحانه پهن شده بود تا تکنیکِ خاص او در تهیۀ فوندوی تخم‌مرغ و پنیر را نشان دهد به‌تدریج به عرصۀ آشپزیِ فی‌البداهۀ او بدل می‌شود؛ تمام روز ادامه می‌یابد و تمام مدت غذا پشت غذاست که او جلوی مهمانانِ سرخوشش می‌گذارد. طبع ظریفِ بریا‌‌ ساوارن و عشقش به زندگی در این صحنه جلوه‌ای تمام‌عیار می‌یابد. چالشی که من پیش روی تمام خوانندگان می‌گذارم این است که اگر می‌توانند در مقابل ولع شدید به مزه‌کردنِ برش‌های نان تُست کره‌ایِ او مقاومت کنند، نان تُستی که هرچند ساده است اما با چیره‌دستی تمام توصیف شده است.

به سوی فانوس دریایی اثر ویرجینیا وولف

"و زن خیره شد به ظرف غذایی که جدارۀ درخشانی داشت و به ترکیبِ تکه‌های زرد و قهوه‌ایِ لذیذِ گوشت و برگ‌بوها و شرابِ توی ظرف، و با خود اندیشید، این غذا برای جشن مناسب است. حسی عجیب در زن پدید آمد، حسی توأمان ترسناک و لطیف، که به برگزاری مراسم جشن مربوط می‌شد."

غذای این صحنه گوشت پخته با شراب و سبزیجات است، یک‌جور گوشت پخته به سبک فرانسوی که آشپزِ خانم رمزی سه روز برای تهیه‌اش وقت صرف می‌کند. خانم رمزی از اینکه خوراک باب طبعی فراهم آمده خیالش راحت است، گوشتش نرم است و طعم و مزه‌اش کاملاً از کار درآمده، اما برخلاف این ویژگی‌های آرامش‌بخش، جریان‌های عاطفی و تعارض‌آمیزِ پنهانی دور میز غذای او جان می‌گیرند. وولف همۀ جزئیات شام را برای رسیدن به ژرف‌ترین دلالت‌ها کندوکاو می‌کند، اما خواننده متمرکز می‌ماند؛ زیرا هرچه ‌باشد، در کُنه تمام آن جریان‌های ظریف و دقیقِ آگاهی، یک خوراک گوشت خوش‌طبخ آمیخته با شراب و سبزیجات وجود دارد.

«ناهار»، کلود مونه، 1877_1876

طرف خانه سوان نوشته مارسل پروست

او را در آشپزخانۀ پشتی که درش رو به حیاط باز مانده بود در حال کشتن جوجه‌ای دیدم؛ جوجه طبعاً سرسختانه مقاومت به خرج می‌داد... این کار موجب شد که فرداشب موقع شام محبت پارسایانه و چرب‌زبانیِ خدمتکارمان بیش از آنچه باید به چشم بیاید، وقتی جلوه‌گری‌اش را در پوستۀ طلاییِ گلدوزی‌شدۀ آن خوراک که به ردای کشیشان می‌مانست نشان می‌داد، و عصارۀ پرمایه‌اش را می‌دیدی که قطره‌قطره فرومی‌چکید، انگار که از ظرفِ عشای ربانی فروچکد.

وقتی به پروست و غذا فکر می‌کنیم، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد صحنۀ معروف و خاطره‌برانگیزِ مادلن،کلوچهٔ نقلی فرانسوی، است که در فنجان چای فرو برده می‌شود (همین ماه اخیر کاشف به عمل آمد که در دست‌نویس‌های اولیۀ نویسنده به جای مادلن، بیسکوییت مغزدار و تُست عسل‌مالی آمده است). هرچند، دقیقۀ مهم دیگری نیز در آشپزخانۀ خانۀ دورانِ کودکیِ پروست وجود دارد. راوی جوان دوست دارد وقتی آشپز خانوادگی‌شان فرانسوا مشغول آماده‌کردن شام است به تماشایش بنشیند. او مفتونِ زیبایی اثیریِ مارچوبه و دستۀ نخودفرنگی‌هایی است که در ردیف‌های منظم قرار می‌گیرند. اما یک بعدازظهر زودتر از همیشه دَمِ آشپزخانه می‌رسد شوکه می‌شود، وقتی بی‌رحمی و خشونتی را کشف می‌کند که در پشت لذایذِ میز غذا نهفته‌اند. معصومیت از کف می‌رود، و جوجه صرفاً مزۀ جوجه می‌دهد، همین.

مدیر کرملین اثر اولین لوو

نیم دقیقۀ بعد روی جدول حاشیۀ خیابان ایستاده بود و دقیقًا سه فرانک از دار دنیا داشت. اما یک نهار عالی توی رگ زده بود و هیچ حسرتی بر دل نداشت.

سروکلۀ یک کارآموزِ جوان روسی، یک پناهندۀ فراریِ انقلاب روسیه، با ته‌ماندۀ 200 فرانک ته جیبش در پاریس پیدا می‌شود؛ او با ناخرسندی موقعیتش را سبک‌سنگین می‌کند. به نظر می‌رسد که باید گرسنگی بکشد، و دو راه پیش‌رو دارد؛ یا پیش از ته‌کشیدن پولش دوسه هفته به خودش سختی بدهد یا تمام دارایی ناچیزش را یک‌جا خرجِ یک غذای پرزرق‌و‌برق عالی کند. شخصیت اصلی این داستان کوتاه انتخابی می‌کند که عواقبی غیرمنتظره به بار می‌آورد؛ شاید در هیچ اثر ادبی دیگری نتوان ضیافت نیم‌روزیِ این اثر را یافت که متشکل از خاویار و پنکیک سوزِت است و مسیر زندگی شخصیت اصلی را عوض می‌کند.

"هودرتتن" مالری

ضیافت بابت به قلم ایزاک دینسن

آنها به خاطر خواهر کوچکشان به هم قول دادند که وقتی روز بزرگ فرابرسد دربارۀ همۀ مسائل مربوط به غذا و نوشیدنی سکوت اختیار کنند. هر صحنه‌ای که برایشان ترتیب بدهند و هر غذایی که جلویشان بگذارند، چه قورباغه باشد چه حلزون، نباید حتی کلمه‌ای بر زبان آورند.

در داستان شگفت‌آورِ دینسن، جماعت پرهیزکار از اهالی نروژ در قرن نوزدهم که لذات تنانه را تقبیح می‌کنند به یک ضیافت دعوت می‌شوند که یک زن غریبه برایشان تدارک دیده است، این جماعت زن را نمی‌شناسند و فقط می‌دانیم که او زمانی سرآشپزِ یک رستوران مشهورِ پاریسی بوده است. بابِت، زمانی به‌عنوانِ «بزرگ‌ترین نابغۀ طباخیِ روزگار» ستوده شده بود و سالیانی را در تبعید و فقر میان مردمانی سپری کرده بود که فقط ساده‌ترین غذاها را می‌خوردند. او با برنده‌شدن در یک لاتاری این بخت را می‌یابد تا برای آخرین بار هنرمندی‌اش را به کار گیرد؛ آن هم در مراسمی مجلل در پیشگاهِ مخاطبانی که به‌طرزی مضحک توان درک کار او را ندارند.

یک تمثیل آشپزخانه‌ای نوشته م.ف.ک. فیشر

وقتی سبزیجات معطر را خُرد و جوانۀ مارچوبه را قاچ می‌‌کرد و آب‌جوش می‌ریخت و چند جرعۀ جادوییِ برندی به گوشتِ تُرد مخلوط‌‌شده اضافه می‌کرد، غرق این فکر شده بود که دیگر به‌هیچ‌وجه هیچ‌کسی را نبیند، اما این فکر ابداً از روی هراس به سرش نزد.... تمام آنچه می‌خواست این بود که آنها را از عشق خود و از غذاهای لذیذش سرشار کند، اما آنها توان بلع و هضم این‌همه را نداشتند.

نویسندۀ ممتازِ خوراک‌شناس، م.ف.ک. فیشر، مؤلف کتاب‌های تأثیرگذاری چون ملاحظاتی دربارۀ صدف، و هنرِ خوردن، داستان نیز نوشته است. جالب ‌آنکه یکی از تأثیرگذارترین داستان‌های کوتاه او به یک خوراکِ پرملاط می‌پردازد که با عشق تمام وصف می‌شود اما حتی یک گاز هم از آن خورده نمی‌شود. کتابِ یک تمثیل آشپزخانه‌ای قصه‌ای جان‌سوز دربارۀ یک مادرِ سال‌خورده است که با این واقعیت روبه‌رو می‌شود که دیگر هیچ‌کس نیازی به او ندارد.

«پیرزنی در حال نیایش، معروف به "نیایش بی‌پایان"»، نیکولاس ماس،1656

کفچه‌ماهی اثر گونتر گراس

وقتی سرمای درون را حس می‌کنی سیرابی گاو را امتحان کن. وقتی ناراحت هستی و از تمام طبیعت رانده شده‌ای و تاحد مرگ غم‌زده‌ای سیراب‌شیردان را امتحان کن، همان‌که مسرورمان می‌کند و به زندگی‌مان معنا می‌دهد.

رمان بدیعِ گراس که برندۀ جایزۀ نوبل شده قرن‌ها را درمی‌نوردد و گستره‌ای وسیع از شخصیت‌ها را در خود جای داده است، از جمله یک ماهی سخن‌گوی اسرارآمیز و چند آشپز خوب. در یک صحنه، یک مادرروحانی یا سرراهبۀ قرن شانزدهمی قبل از آنکه پدرش به‌خاطر ارتداد اعدام شود، با رندی حق پخت‌وپزِ شام آخر برای پدرش را به دست می‌آورد. او مقاماتِ مسئول حکم مرگِ پدرش را به شام دعوت می‌کند؛ آنها با رغبت بسیار می‌پذیرند. مادرروحانی غذای محبوب پدرش را آماده می‌کند، سیراب‌شیردانِ آرام‌پزشدۀ فلفل‌زده، اما مواظب است تا ادویۀ انتقام را گشاده‌دستانه چاشنیِ این خوراک کند.

دل‌سوختگی نوشته نورا افرون

اگر مجبور می‌بودم باز هم کلوچه بپزم آن را طور دیگری درست می‌کردم. هرچند کلوچه‌ای که جلوی مارک گذاشتم خوراک معرکه‌ای شده بود اما کلوچۀ بلوبری حتی از آن هم بهتر می‌شد، چون این کلوچه دائماً گند می‌زد به کُت بلیزرِ جدیدی که مارک با کَتی خریده بود. اما بِتی گفت که یک کلوچۀ لیمویی می‌آورد و برای همین بود که من هم همین‌کار را کردم.

این رمان بامزۀ گزنده دربارۀ به‌هم‌خوردنِ یک ازدواج است و توسط راشل روایت می‌شود؛ راشل کسی است که با نوشتن کتاب‌های آشپزی روزگار می‌گذراند. من برای گلچینم، بخشی از رمان را برگزیدم که راشل در آن مجذوبِ رابطۀ بین سیب‌زمینی و عشق می‌شود. اما در اینجا برای آنکه به شرحی دربارۀ یک غذای به‌یادماندنی اشاره کرده باشم توجه خواننده را به صحنه‌ای فراموش‌ناشدنی در اواخر رمان جلب می‌کنم، آنجا که راشل سرانجام دل و جرئت این را به دست می‌آورد که با شوهر زن‌باره‌اش برخورد کند اما این اتفاق درست وسط یک مهمانی شام رخ می‌دهد. خشم و انتقام‌جویی این زن به‌طرزی رضایت‌بخش با دستورغذای او برای کلوچۀ لیموترش همراه می‌شود که نقشی کلیدی در این صحنه ایفا می‌کند.

«هیپ‌هیپ هورا!»، پیدر سورین کرویر، 1888

بهترین کیفیت نوشته ایمی تن

من از آن موقعی که در روز تولدم زنده‌زنده‌پختن و جوش‌آوردنِ خرچنگ را دیدم دیگر آنقدرها کشته‌مردۀ خوراک خرچنگ نبودم، اما حالا در موقعیتی قرار داشتم که می‌دانستم نمی‌توانم آن خوراک خرچنگ را نوش جان نکنم. مادرهای چینی نه با بوس و بغل بلکه با طبخ سخت‌گیرانۀ کوفته‌قلقلیِ بخارپز، سنگدانِ اردک و خرچنگ نشان می‌دهند که چقدر فرزندانشان را دوست دارند.

در داستان ایمی تَن، یک دختر آمریکایی خاطرۀ یک جشن سال نو چینی به‌همراه مادر مهاجر و آتشین‌مزاجش در جمع خویشاوندان را به یاد می‌آورد. در این جشن خرچنگ سِرو می‌شود، اما علاوه‌بر پرس‌های غذا و خوراک‌های سخاوتمندانه شاهد هم‌چشمی‌ها و کینه‌توزی نیز هستیم. ایمی تن در این داستان از یک سخت‌پوست قطع‌عضوشده و یک رویاروییِ آشپزخانه‌ای برای عریان‌کردنِ ماهیتِ عشقی که مادرش به او دارد استفاده می‌کند.

ببخشید فوگو نوشته تی.سی بویل

زن گرم بود. مرد گرم بود. اجاق برافروخته بود، کباب‌پز به فش‌فش افتاده بود، روایحِ دست‌پختش به مشامشان می‌رسید، شهد طعام ایزدان و ترنجبین، آن مائدۀ آسمانی. زن گفت: «هوم، چه خوشبو!»

داستان کوتاه کمیک و ماهرانۀ تی.سی. بویل، یک منتقد بی‌رحمِ غذا را با همتایش که یک سرآشپز است رویارو می‌کند. سرآشپز آلبرت می‌داند حالا که ویلا فرانک، منتقد غذا، گذرش به آنجا افتاده قرار است دمار از روزگارش درآید، زیرا این منتقد غذا در نقدوبررسی‌ای که با خوشمزگی و شوخ‌طبعی بر هر رستورانی که بازدید کرده نوشته آن رستوران را عملاً به سیخ کشیده. اما آلبرت از روی غریزه راهی به قلب این بانوی منتقد پیدا می‌کند و ترتیبی می‌دهد که در آشپزخانه‌اش با اغواگری دل او را به دست آورد. داستان بویل بر وجه حسانیِ غذا تأکید می‌کند و رابطۀ بین هنر و نقد را می‌کاود. اما آنچه در خاطر خوانندۀ داستان حک می‌شود هنرنمایی‌های زبانی و کلامیِ مؤلف است که با شیرین‌کاری‌های آشپزیِ آلبرت تناظر دارند؛ نثری بس اغواگر، پخته و خوش‌گوار که آب دهان خواننده را راه می‌اندازد.

«شادکامی غذا»، ژان کارلز روکا سانز، 1946
دیدگاه کاربران
مهدی مقدمی
1401/1/30
مطلب جالبی بود کاش همین سوژه در ادبیات داستانی فارسی هم مرور بشه
سمرقندو بخارارا
1401/3/17
عجیب بود
دیدگاه خود را بنویسید: