برخورد تاریخ و رمان از دیدگاه ماریو بارگاس یوسا

    در این مطلب می‌خوانید:

رائول پوراس بارنچه‌ئا استاد تاریخ ماریو بارگاس یوسا

رائول پوراس بارنچهئا مورخ و استاد دانشگاه بود. او مردی بود با شکم برجسته، پیشانی فراخ و یک جفت چشم آبی. در سرتاسر کشور پرو، هیچکسی نبود که بهاندازۀ بارنچهئا بر موضوع کشف پرو به دست اسپانیاییها احاطه داشته باشد. او تمام عمرش را وقف مطالعه دربارۀ موضوع دل‌خواهش کرده بود و آماده شده بود تا کتابی دربارۀ آن بنویسد. بااین‌حال قبل از آنکه نگارش کتاب آغاز شود، درگذشت. کلاسهای درسِ او، کلاسهایی بودند مفرح و شیرین. دانشجویان از در و پنجره آویزان میشدند تا به درس گوش سپارند. هرگاه بارنچهئا صحبت میکرد، تاریخ به لطیفه، شیرین کاری، حادثه، رنگ و روان‌شناسی بدل میشد. او تاریخ را چون مجموعهای از نقاشیهای بزرگ دیواری باشکوه چون نقاشیهای رنسانس ترسیم میکرد. در این تاریخ عوامل یا رویدادهای سرنوشتساز، هرگز نیروهای غیرانسانی _ الزامات جغرافیایی، روابط اقتصادی، یا مشیت الهی _ نبود، بلکه وجود افرادی برجسته بود که بیپروایی، نبوغ، فره یا جنون فراگیرشان سمتوسو و شکلی خاص را بر هر دوران یا هر جامعه تحمیل کرده بود. بارنچهئا در سال 1951، دانشجویی داشت که شاید بیش از دانشجویان دیگر مفتون سخنرانیهای او بود. آن دانشجو «ماریو بارگاس یوسا» نام داشت. دانشجویی که بعدتر درکنار فوئنتس و کورتاسار و مارکز، شکوفایی ادبیات آمریکای لاتین را رقم میزنند. بارنچهئا برای آنکه بتواند ماجرای کشف و فتح پرو را روایت کند، ناچار بود با دقت بسیار، همۀ شواهد و مدارک را ارزیابی کند و میزان اعتبار هریک از آنها را بسنجد. درمورد بسیاری از شهادتهای فریبنده، او میبایست درمی‌یافت که نویسنده به چه دلیل واقعیتها را پنهان کرده یا به‌گونهای نادرست عرضه کرده و یا بیش از آنچه بایست بر آنها تأکید نهاده. این منابع با توجه به محدودیتهای خاص خود، معنایی دوگانه مییافتند: آنچه آشکار میکردند و آنچه مخدوش میکردند. او طی چهل سال، تمام توان ذهن پرقدرتش را صرف این تفسیرشناسی کرد و درست زمانی که از جنگل هزارتوی وقایعنامهها، شهادتها، ترانهها و نامهها گذر کرد، مرگی ناگهانی نقطۀ پایانی بر دانش بیبدیل او نهاد.

نقاشی دیواری «زندگی در مکزیک در دورۀ آزتک‌ها»، دیه‌گو ریورا، 1945

علاقه ماریو بارگاس یوسا به تاریخ

یوسا در دوران دانشجوییاش، بهقدری شیفتۀ تاریخ شده بود که تصمیم داشت ادبیات را رها کند و یکسره سراغ تاریخ برود. او اقبال پیدا کرد تا در طرح بلندپروازانۀ تاریخ عمومی پرو، دستیار بارنچه‎ئا شود. آن‌طور که خودش میگوید:

«چهارسال تمام، روزی سه ساعت، و هفتهای پنجروز، در آن خانۀ غبارگرفتۀ خیابان کولینا کار میکردم. خانهای که در آن همهچیز، غیر از تختخواب بارنچهئا و میز ناهارخوری، آرامآرام به اشغال کتابها، برگههای مرجع و دفترها درمیآمد. کار من این بود که وقایع‌نامهها را بخوانم و از مضامین گوناگون آنها یادداشت بردارم، بیش از هرچیز میبایست به اساطیر و افسانههای موجود پیش از دوران فتح پرو میپرداختم. هرکس که با وقایعنامههای کشف و فتح آمریکا آشناست، میداند که این وقایعنامهها برای ما مردم آمریکای لاتین، در حکم داستان‌های پهلوانی‌اند برای اروپاییان. یعنی سرآغاز داستان ادبی بدانگونه که امروز میشناسیم.»

«پرترۀ رامون گومز د لا سرنا»، 1915، دیه‌گو ریورا

تاریخ پیدایش پرو زادگاه ماریو بارگاس یوسا

پژوهشگر جوان حالا با واقعیاتی روبهرو میشود که بیشتر به افسانه شباهت دارد تا واقعیتهای تاریخی. امپراتوری اینکاها توسط اسپانیاییها فتح شده بود. اینکاها تمدنی بودند قدرتمند. در توسعۀ اجتماعی، نظامی، کشاورزی و صناعت به پیشرفتی دستیافته بودند که اسپانیا هنوز برخی از آنها را نداشت. برجستهترین ویژگی تمدن اینکاها، به گواه تکتک وقایعنامه‌ها، این بود که تمدن اینکا در سرتاسر قلمرواش، گرسنگی را از بین برده است. تنها شمار اندکی از امپراتوریهای جهان چنین دستاوردی داشتند. حالا این امپراتوری، با ویژگیهای برجسته و دست‎‎نیافتنیاش بهراحتی فتح شده است. در موج اول حملۀ نظامی، اسپانیاییها کمتر از دویست نفر بودند و امپراتوری اینکا بر بیش از بیست میلیون نفر حکم میراند. ضربۀ اولی که ارتش اسپانیا زده بود بهقدری مهلک بود که تمام مردم و ارتش را دربرابر متجاوز فلج کرده بود. سرخپوستان باروت، گلوله و هجوم چهارپایان را ندیده بودند و با مشاهدۀ این هجوم، هراس بر جانشان افتاد. هراسی فلجکننده. دشمن دیگر انسان نبود، بلکه آنها با خدایانی میجنگیدند که دیگر تیر و تبر بر آنها کارساز نبود. اما با این همه تفاوت، شمار نفرات بهقدری بود که اگر تکانی میخوردند، تمام متجاوزان و تجهیزات جهنمیشان را در دریایی انسانی میبلعیدند. اما چه چیز مانع میشد؟ ساختار عمودی و توتالیتر امپراتوری اینکا بیش از تکتک این سلاحها در فروپاشی و شکست مؤثر بود. امپراتور اینکاها، فراتر از انسان بود. خدایی بود که تمام اراده و حیات سوی او معطوف میشد. محوری بود که کل جامعه بر گرد او سازمان یافته بود و زندگی و مرگ همه، از توانگرترین تا درماندهترین، به او وابسته بود. اولین کاری که ارتش اسپانیا قبل از هرگونه هجوم انجام داد، به‌اسارت‌گرفتن پادشاه بود. حالا تمام آنها گیج شدهاند. هزارویک تابو و فرضیهای که تمام چارچوبهای فکریشان را شکل داده بود، در هم شکسته بود. ارتش اسپانیا با تودهای روبهرو شده بود که با مشاهدۀ اسارت خداوندگارشان، نه میتواند حمله کند، نه راه گریز دارد و نه توان دفاع. صدها سرخپوستِ دستوپا گمکردهای که دیگر رهبری نداشتند، خودشان را به دژخیمان تسلیم کردند و اسپانیاییها همه را از دم تیغ گذراندند. تمدنی که توانسته بود با عناصر طبیعی ستیز کند و بر آنها چیره شود و قادر بود آنچه که تولید میکرد را به‌گونهای عاقلانه مصرف کند و حتی تولیدش را ذخیره کند، به سادهترین شکل به زانو درآمده بود و در آستانۀ نابودی بود. بعد از هجوم اسپانیاییها، جمعیت اینکاها از بیست میلیون، به شش میلیون رسیده بود. این امپراتوری عظیم، نابود شده بود و از دلش کشوری زاده شده بود که پرو نام داشت.

نقاشی دیواری «از مجموعه حماسۀ مردم مکزیک»، دیه‌گو ریورا، 1935_1925

ممنوعیت چاپ و خواندن رمان در امریکای لاتین

حالا دانشجوی جوان که خودش پرویی است و بعداً نویسندۀ بزرگی خواهد شد، به قسمتی از تاریخ میرسد که در آن تاریخ و رمان با هم برخورد میکنند. «شاید بدانید که دستگاه تفتیش عقاید، رمان را در مستعمرات اسپانیا ممنوع کرده بود. مفتشان این نوع ادبی را برای پرورش روحانی سرخپوستان و نیز برای اخلاق و رفتار اجتماعیِ جامعه خطرناک میدانستند و در این مورد البته کاملاً بر حق بودند. ما رماننویسان باید سپاسگزار دستگاه تفتیش عقاید اسپانیا باشیم که پیش از هر منتقدی ماهیت ویرانگر رمان را کشف کرد. این ممنوعیت خواندن و انتشار رمان شامل مستعمرات میشد بدینسان قاچاقکردن بسیاری از رمانها به کشورهای ما اجتنابناپذیر بود. برای مثال میدانیم که نخستین نسخههای دونکیشوت پنهانشده در چلیکهای شراب به آمریکا وارد شد. ما تنها میتوانیم با حسرت آن تجربه را به تصور درآوریم: خواندن رمان در آمریکای اسپانیایی آن زمان خطرکردنی گناهآلود بود که با تن‌دادن به آن به‌منظور رهاکردن خود در دنیایی خیالی میبایست آمادۀ پذیرش زندان و توهین میشدی. در آمریکای اسپانیایی رمان تا بعد از جنگهای استقلال چاپ و منتشر نمیشد.»

«روز مردگان»، دیه‌گو ریورا، 1924

نقش افسانه و خیال در شکل‌گیری ادبیات امریکای لاتین

«نخستین رمان طوطی حریص (El Perquillo Sarnieto) در سال 1816 در مکزیک منتشر شد. هرچند رمان در طول سه قرن ممنوع بود. هدف مفتشان، جامعهای مصون دربرابر بیماری افسانه، تحقق نیافت. آنان این را درنیافته بودند که قلمرو افسانه، گستردهتر و ژرفتر از قلمرو رمان است. این را نیز نمیتوانستند تصور کنند که عطش برای دروغ، یعنی گریختن از واقعیت عینی و پناه‌جستن در وهم، آن‌چنان در روحیۀ انسانها ریشه کرده بود که اگر رمان در دسترس نبود عطش برای افسانه، همچون طاعون، به همۀ قالبها و ژانرهایی که کلام مکتوب میتوانست آزادانه در آنها جاری شود سرایت میکرد. سرکوب و سانسور این نوع ادبی دقیقاً برای این ابداع شد که جایی برای "ضرورت دروغ‌گفتن" باز کند؛ مفتشان به چیزی درست متضاد با آنچه میخواستند رسیدند: دنیایی بدون رمان، اما دنیایی که در آن افسانه پراکنده شده و در آن همهچیز، تاریخ، مذهب، شعر، علم، هنر، خطابه، ژورنالیسم و رفتار روزانۀ مردم را آلوده کرده. ما در آمریکای لاتین هنوز قربانی چیزی هستیم که میتوان آن را "انتقام رمان" نامید. ما هنوز در کشورهای خود دشواری زیادی در تمایزنهادن میان افسانه و واقعیت داریم. از دیرباز عادت کردهایم که این دو را با هم درآمیزیم و این شاید یکی از دلایل بیدستوپایی و درماندگی ما مثلاً در امور سیاسی باشد. اما از اینکه تمامی زندگیمان را به‌شکل رمان درآوریم سودهایی بردهایم، کتابهایی چون صد سال تنهایی، داستانهای کوتاه خولیو کورتاسار و رمانهای روآ باستوس بدون آن به وجود نمیآمدند. سنت خاستگاه این ادبیات- که در آن با دنیایی روبهروییم که یکسره بازسازیشده و واژگونشده به دست خیال است- بیهیچ تردید از آن وقایعنامهای مربوط به دوران کشف و فتح آغاز شد که به راهنمایی پوراس بارنچهئا میخواندم و از آنها یادداشت برمیداشتم.»

«رقص در توان‌تپک»، دیه‌گو ریورا، 1928
دیدگاه کاربران
هنوز دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.
دیدگاه خود را بنویسید: