نظر مایکل پولان درباره پختوپز
- در این مطلب میخوانید:
در سال 2006 مایکل پولان چیزی را به تحریر درآورد که به مهمترین کتاب سیاست غذایی در نیمقرن گذشته تبدیل شد، و از دل آن چیزهای بسیاری بیرون آمد، از ادای احترامهای تصویری گرفته تا تصویرسازیهای درجهیک برای خود کتاب. حالا پولان با کتاب پخته: تاریخ طبیعی دگرگونی بازگشته است. بیانیهای قدرتمند برای بازپسگیری غذا به نوعی که ما را از وابستگیمان به فرهنگ مصرف رها میسازد، درحالیکه همزمان حس مشترک تعلق و ارتباطمان را تقویت میکند. در کانون بحث او این عقیدۀ استوار وجود دارد که پختوپز _ و همچنین درک آن اکوسیستم ویژهای که غذا آن را اشغال میکند _ نهتنها یکی از جذابترین کارهایی است که ما انجام میدهیم، بلکه یک از انسانیترینِ آنهاست. پولان از یک سو سخت به موضوع گسست موجود بین افت چشمگیر پختوپز خانگی در پنجاه سال گذشته و از سوی دیگر علاقۀ فراوانی که تهیۀ غذا را به یک سرگرمی نمایشی تبدیل کرده و آشپزهای حرفهای را به مرتبۀ مشاهیر رسانده علاقهمند است. همین علاقهمندی پولان را بر آن داشت به بررسی چیزی بپردازد که آن را «پارادوکس پختوپز» مینامد و در این مسیر چندین فرضیه را طرح میکند.
چگونه پختوپز ما را متمدن کرد
پولان در ابتدا بهدنبال ریشههای دیرینۀ میل چشمچرانانۀ ما به تماشای پختوپز میرود و درحالیکه سیر داستانی پختوپز را در نظر گرفته است، بر خاطرههای نوستالژیک خودش از تماشای آشپزی مادرش تمرکز میکند: «در یونان باستان برای "آشپز"، "قصاب" و "روحانی" از یک کلمه استفاده میشد: magerios و این کلمه با کلمۀ "magic" (به معنی جادو) [و البته با مُغ و مجوس فارسی] دارای ریشۀ لغوی مشترک است. من مسحور تماشای مادرم میشدم زمانی که جادوییترین خوراکهایش را آماده میکرد، مانند بستههای محکم پیچیدهشدۀ مرغ سوخاری کیِو که وقتی با چاقوی تیز بریده میشدند برکهای از کرۀ ذوبشده و رایحۀ معطر سبزیها را آزاد میکردند. اما دیدن هرروزۀ ماهیتابۀ تخممرغها که با هم مخلوط میشدند، زمانی که جسم نیمهسیال لزج زردرنگ ناگهان تبدیل به قطعات طلایی لذیذ میشد، صحنهای تقریباً به همان اندازه تماشایی بود. حتی عادیترین غذا نیز وقتی بهشکلی جادویی به چیزی بیشتر از اجزای عادی تشکیلدهندهاش تبدیل میشود، سیر دگرگونی رضایتبخشی را دنبال میکند. و تقریباً در تمامی خوراکها، درکنار عناصر پختوپز، میتوان عناصر داستان را نیز یافت: یک آغاز، یک میانه و یک پایان.» پولان حتی عمیقتر تا زیربناهای تکاملی ما نیز پایین میرود. درحالیکه برخی از دانشمندان به موسیقی و نقشهها بهعنوان جامهای مقدس تمدن اشاره میکنند، پولان برای اینکه توضیح دهد چرا تماشای آمادهسازی غذا ما را اینچنین مسحور و برانگیخته میسازد، به کلود لِوی استروس انسانشناس رجوع میکند که میگوید پختوپز عملی است که فرهنگ با آن آغاز شده است: «طبق "فرضیۀ پختوپز" ظهور غذای پختهشده جریان تکامل انسان را تغییر داد. غذای پختهشده با فراهمکردن رژیم غنیتر از انرژی و آسان برای هضم، این اجازه را داد که مغزهای ما بزرگتر شوند (مغزهایی که شهره به مصرف بالای انرژی هستند) و رودههایمان کوچکتر. به نظر میرسد که غذای خام به زمان و انرژی بسیار بیشتری برای جویدن و هضم نیاز دارد، به همین دلیل است که نخستیهای دیگر هماندازۀ ما دستگاه گوارش بسیار بزرگتری دارند و ساعتهای بیشتری از زمان بیداریشان (تا شش ساعت در روز) را به جویدن میگذرانند. پختن در عمل بخشی از وظیفۀ جویدن و هضمکردن را بر عهده گرفت و آن را خارج از بدن و با استفاده از منابع خارجی انرژی برای ما انجام داد. همچنین ازآنجاییکه بسیاری از منابع بالقوۀ غذایی را سمزدایی میکند این فناوری جدید درِ خزانهای از گنجینۀ کالریهایی را به روی ما گشود که برای دیگر حیوانات غیرقابل دسترس بود. با رهاشدن از اجبار گذراندن روزهایمان برای جمعکردن مقادیر زیاد غذای خام و سپس جویدن آنها، انسانها حالا میتوانستند زمان و منابع متابولیک خود را به اهداف دیگر، مانند خلقکردن یک فرهنگ، اختصاص دهند.» اما علاوهبر صِرف بقای جسمانی، نقشی محوری که پختوپز در تکامل ما بهعنوان یک گونۀ جانوری ایفا کرد، در فراهمآوردن یک چسب یا عامل انسجام اجتماعی بود که از فرصت وعدههای مشترک غذایی به دست آمد: «پختوپز برای ما نهتنها غذا بلکه عادت غذاخوردن با یکدیگر در زمان و مکان معین را فراهم آورد. این پدیدهای جدید در دنیا بود، چراکه جستوجوگر غذای خام، مانند تمامی حیوانات دیگر، احتمالاً بهتنهایی و در حال حرکت غذا میخورد... اما نشستن سر وعدههای مشترک، برقراری تماس چشمی، بهاشتراکگذاشتن غذا و تمرین خویشتنداری، همگی در خدمت متمدنکردن ما قرار گرفتند.»